ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

زندگی با طعم تغییر

صور نکنید اگر شما در کشوری شبیه آنچه امروز مردم ایران در آن سپری می کنند زندگی کنید زندگیتان یکسره دچار ملال و اندوه خاطرخواهد بود...خیر...در این سرای گل و بلبل و نقوش اسلیمی و مهرورزی هرگوشه ای را بنگری ممد حیات است و مفرح ذات. فی المثل شما در گزارش علل تورم فزاینده -که گاه روی تورم در کشور زیمباوه را سفید کرده است -از زبان مقام اجرایی کشور می شنوید از علل اصلی گرانی در کشور بالارفتن قیمت نفت است !این در حالیست که بنا بر هر رابطه ای در اقتصاد کلاسیک و مدرن از مارکس گرفته تا استوارت می بایست افزایش ثروت باعث کاهش فقر و افزایش توان خرید شود... در ادامه ،گزارش دهنده از وجود دستهای پنهانی در اقتصاد و تزریق نقدینگی در نظام پولی کشور توسط بانکها خبر می دهد . .غرق این ابهام هستید و از فرط تعجب روی کله تان جنگل توندرا سبز میشود ...چرا که بانکها بخشی از بدنه اجرایی دولت هستند و اغلب روسای بانکها از مقربین خود رییس جمهور هستند ...لیکن این تعجب آمیز تر از آن نیست که اندکی قبلتر همین مقام عالی اجرایی گزارش سازمانهای اطلاعاتی ایالات متحده را در مورد دست کشیدن ایران از پروژه های تسلیحات اتمی بزرگترین پیروزی ملت ایران در سده اخیر ارزیابی کند...این بدان معناست که رییس جمهور نه تنها گزارش سازمان برآوردهای اطلاعاتی آمریکا را از انقلاب مشروطه، قیام تنباکو و ملی شدن صنعت نفت مهمتر می داند بلکه این گزارش را از خود انقلاب اسلامی 57 که منتج به پاگیری نظام اسلامی در ایران شد نیز شکوهمندانه تر ارزیابی می کند!در زمینه سیاست خارجی نیز شما آنچنان بی تحرک و خسته کننده و تکراری نیستید چرا که هر گاه در زمینه حمایت های بین المللی نیاز به متحدی داشتید کافیست به رفیق هوگو زنگی بزنید تا نه تنها تمام طول مسیرش تا تهران را به امپریالیسم جهانخوار فحش زن و بچه بدهد بلکه چند ساعت بعد با پیراهن سرخش برای آینده جهان از تهران برنامه ریزی کند ..شما روابطتان با همسایگانتان در شمال و جنوب مثال زدنیست در شمال کشورهای تازه استقلال یافته ترجیح می دهند خطوط انتقال انرژیشان را از مرکز زمین عبور دهند ولی هرگز یک میلیمتر از آن از خاک شما عبور نکند...در جنوب نیز اوضاع به خوبی شمال است زیرا هر از گاهی همسایگان عرب شما به عنوان روابط برادرانه و حسن همجواری ادعای بخشی از خاک شما را می کنند و شما هم به دلیل روابط خوبتان با همه دنیا به خوبی و در موضع قدرت می توانید با آنها سخن بگویید .

این تنوع هرگز محدود به مسائل کلان ، خارجی ، اقتصادی و امنیتی نمی شود بلکه شما در داخل مرزهای کشور و امور داخلی نیز دارای تحرک و تنوعید...اگر دانشجو باشید و اندک قوه تمیزی برایتان باقی مانده باشد که فرق تربچه را با درخت عرعر تشخیص دهید به صورت بالقوه خطری برای امنیت ملی محسوب می شویدو اگر اندکی بیشتر بدانید به طور حتم زندان جای مناسب تری برایتان خواهد بود ،اگر زن باشید و بخواهید خونبهای شما به عنوان یک انسان از هزینه آسیب رساندن به بیضه چپ یک مرد کمتر نباشد به طور حتم شما یک اقدام کننده علیه امنیت عمومی هستید...حال اگر اقبال با شما یار بود و سازمان های اطلاعاتی شیطان بزرگ در مورد برنامه اتمی گزارش امیدوار کننده دادند شاید زعمای قوم به شما تخفیف ملوکانه بدهند و لیکن باید الباقی عمرتان را روی دیوار سلول چوب خط بیندازید...

اگر شما هیچ یک از موارد فوق نباشید ،نه دانشجو باشید نه فعال کارگری نه نویسنده و نه کنشگر مسائل زنان و نه... یعنی اصلا هیچی نباشید باز هم نگران نباشید چون النهایه شما یا مرد هستید یا زن و در این صورت باز هم برای شما برنامه های متنوعی در نظر گرفته شده است ..اگر مرد باشید و آستینتا ن کوتاه باشد یا مویتان آرایشی به جز هدایت به طرفین یاطاسی مطلق داشته باشد در اینصورت شما بایستی در چارچوب طرح مبارزه با اشرار و متعرضین به نوامیس هدایت شوید و اگر زن باشید که بالذات موجودیتتان مخل امنیت عمومیست پس اگر روسریتان اندکی کوچکتر از چادر 8 نفره است،شلوارتان کمی تنگتر از شلوار کردیست و مانتویتان کمی مدلدارتر از گونی برنج 50 کیلوگرمیست می بایست در دور اول طرح ارتقا امنیت اجتماعی و اگر شلوارتان داخل چکمه تان است و کلاه به سر می گذارید بایستی در دور دوم طرح ارتقا امنیت اجتماعی ساماندهی و تادیب شوید.

با این وصف اگر روزی در راستای اجرای دور سوم طرح ارتقا امنیت اجتماعی روزی فراخوانی شنیدید که در آن از شما خواسته شد به ترتیب سال تولد برای مجهز شدن الت تناسلیتان به سامانه هوشمند موقعیت یاب ماهواره ای (جی پی اس)به مراکز مجاز این سیستم مراجعه کرده و از مراجعه به مراکز غیر مجاز پرهیز نمایید متعجب نباشید...چرا که اینجا ازاد ترین سرزمین جهان است.

غم

شاید دزیده کز کردن دختران سرزمینم  در پشت دیوار پلکان مترو ، پروای قدم به پیش گذاردن و قلبهایی که مانند گنجشکان به دام افتاده ،از بیم گزمگان چماق به دست  می تپد  ،همه سهامیست از تسهیم به نسبت ازادی در سرزمین مه آلوده ی من.....
راستش را بخواهی
همه می‌ترسند
مخصوصا من
که از کندنِ پوستِ یک پرتقالِ رسیده!
چاقو در سرزمین من
علامتِ سربُریدنِ باد و کبوتر و دریاست.

 

 

زندگی ِ مادر کافی

در دنیایی که میل گاردان مبارکش را به وجود با فضیلت اشرف مخلوقات عنایت کرده و وسیله مورد نظر برای ما "هم فیها خالدون" است پس چه گلایه از سیخونک نحیف دندانپزشک که چونان نوک دارکوب زبله بر پیکره مجروح لثه ما فرود آید.

آه زندگی ...زندگی ...گاردان به این گندگی؟ آخه سوراخ جورابتیم ...دود سیگارتیم...آخه لا مصب این معدس تو داری؟ آخه چقدر قضای حاجت ؟ چی خوردی تو ؟

در این اندیشه های تابناک دست و پا می زنیم که ناگاه نازل می شود:" ای کسانیکه ایمان آورده اید و حال خود را لای پتوی گل گلی قرمز پیچانده اید و کلفتی زندگی شما را پشت و رو کرده است ...بیاد آورید ما شما را که همچون هاچ زنبور عسل اسپرم سرگردانی بیش نبودید به دوام رساندیم و هدایت کردیم ...پس از خوردن شاش جهود پرهیز کنید و مانند شیر برنج پهن نشوید...هر آینه ما به شما دو شست بخشیدیم که در موقع یاس به زندگی حواله کنید و به میرداماد بروید و صفا سیتی کتلت"

آه

زندگی شاید

خیابان درازیست که هر روز دختر نیش ناشی با کیف ورساچی از آن می گذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که" جواد تایتانیک" با آن خود را به عشق "جواده" از شاخه می آویزد

زندگی شاید طفلیست که مدرسه را می پیچاند

یا عبور گیج رهگذری که هنگام رد شدن از عرض بزرگراه مدرس به مواد اولیه تبدیل می شود

یا شاید رهگذری که کلاه از سر بر می دارد و موهای یکی بود یکی نبودش نمایان می شود

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی پر معنی می گوید:

" عجب راسته گوشتی ...جیگرت را بخورم درشت درشت"

آه ....

من فاطی دونقطه غمگینی را می شناسم

که در زیر زمینی مسکن دارد

و آنتن بشقابیش را می نوازند آرام آرام

یا شاید تند تند

فاطی گنده غمگینی

که شب با چند بوسه از حال می رود

و سحرگاه با چند اسکناس به دنیا می آید

آه زمان گذشت ...

زمان گذشت و ساعت 132 بار نواخت

دقیقا 132 بار نواخت

در کوچه نان خشکی می آید

در کوچه نان خشکی می آید

و من به جفت گیری آدمها می اندیشم

ای یار

ای یگانه ترین یار

این سیر ترشی مگر چند ساله بود؟

من از کجا می آیم؟

به مادرم گفتم دیگر تمام شد

بالاخره ترتیبش را دادم

شانس بیاورم حامله نشود

باید فرار کنم

ای یار

ای یگانه ترین یار

..ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد...

ابراهیمی دیگر در آتش

برای بی پناه دخترکی که نهال نازک تنش را همچون بره ای معصوم به آویز سیاهچال آویخت تا شاید تن بی جانش تلنگری باشد بر شرف ، که دیگر ندرتیست بهت انگیز که نه تنها آسایش خفته گان که سکون مردگان را هم آشفته می کند ...و برای مدعیان این باغ عفونت که " آزادترین سرزمین جهان" می خوانندش که : آی باشید تا نفرین دوزخ از شما چه سازد ...که مادران سیاه پوش ، داغ دار زیباترین فرزندان آفتاب و باد ، هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند و...برای من و تویی که دیریست پروای تیغ جلاد قناری بوسه مان را بی آواز کرده است...



"


آیا نه


یکی نه


بسنده بود


که سر نوشت مرا بسازد؟



من


تنها فریاد زدم


نه!


من از


فرو رفتن


تن زدم.


صدایی بودم من


- شکلی میان اشکال ،


و معنایی یافتم.



من بودم


و شدم،


نه زان گونه که غنچه ای


گلی


یا ریشه ای


که جوانه ای


یا یکی دانه


که جنگلی -


راست بدان گونه


که عامی مردی


شهیدی؛


تا آسمان بر او نماز برد.





من بینوا بندگکی سر به راه


نبودم


و راه بهشت مینوی من


بُزروِ طوع و خاکساری


نبود:



مرا دیگرگونه خدایی می بایست


شایسته آفرینه ای


که نواله ی ناگزیر را


گردن


کج نمی کند.



و خدایی


دیگرگونه


آفریدم.





دریغا شیر آهنکوه مردا


که تو بودی،


و کوهوار


پیش از آن که به خاک افتی


نستوه و استوار


مرده بودی.



اما نه خدا و نه شیطان -


سر نوشت تو را


بتی رقم زد


که دیگران


می پرستیدند.


بتی که


دیگرانش


می پرستیدند."


جزیره افتخارات

پس از مدتی طولانی داستان کوتاهی نوشته بودم که هم در نوع پایان دادنش مردد بودم هم مجال تایپ آن دست نمی داد. دیروز که اخبار را می خواندم خبرگزاری فارس خبری مخابره کرده بود با عنوان "یک نویسنده کرمانشاهی نوبل ادبیات را برد" شگفت زده و کنجکاو بر روی پیوند کلیک کردم . تنها نویسنده کرمانشاهی که به یاد داشتم " علی اشرف درویشیان" بود که رمان سالهای ابری او را بسیار دوست می داشتم. تعقیب تیتر مرا به صفحه خبر رساند ، خبری که حال با دیدن محتوای آن بیشتر خنده ام می گرفت تا تحسینم را بر انگیزد . خبر از آن قرار بود که خانم " دوریس لسینگ" رمان نویس سالخورده بریتانیایی ، در زمان جنگ جهانی اول به دلیل ماموریت پدرش که یک کارمند بانک و یک افسر ارتش انگلیس بوده در کرمانشاه متولد می شود و اندکی بعد نیز با پایان ماموریت پدر ایران را ترک و به زیمبابوه و سپس به موطن خود مهاجرت میکنند و هرگز نیز به ایران باز نمی گردند ....

اندکی بعد خبرگزاری ایسنا و آفتاب نیز در اقدامی مشابه خبرهایی مخابره کردند که در آنها از این بانوی نویسنده با عنوان " ایرانی تبار" ،" ایرانی الاصل" یا " کرمانشاهی" نام برده بود جالب آنکه خبرگزاری فارس از اینکه رسانه های جهان به ایرانی الاصل بودن این نویسنده اشاره ای نکرده بودند بر آشفته و تلویحا آنرا به نوعی دشمنی با مردم ایران تعبیر کرده بود!! این همه ذوق زدگی رسانه های حکومتی در حالی بود که این بانوی سالخورده که اکنون اندکی کمتر از نود سال از سن او می گذرد هنگامی که خبرنگاران در جلوی منزل او بر سر راهش قرار گرفته و به او این خبر را دادند تنها به یک جمله " ...پس از سی سال" بسنده کرد و از خبرنگاران خواست از سر راهش کنار بروند تا به خرید برود.

چرایی قلب و جعل اخبار در رسانه های داخلی و تحمیق مخاطب مقوله تازه ای نیست چرا که این رفتار به نوعی در سرشت و مورفولوژی این چنین نظامهایی قراردارد لیکن وجه دردناک این رفتار که تا اندازه ای شکل مضحک به آن می بخشد تلاش آنان برای کسب افتخارات رایگان به هر قیمتیست.تلاشی که اخیرا با چاشنی تشبث به آرمانهای ملی گرایانه همراه گشته وسودای واریز دستاوردهای آن به حساب حاکمیت آنان را سرخوش نموده است.

اندکی پیشتر در کوششی مشابه آنگاه که" انوشه انصاری" فضانورد زنی که سال گذشته  با سفر با کاوشگر نام خودرا درتاریخ جهان جاودانه کرد بار دیگر موتورهای تبلیغاتی داخلی به حرکت افتاده و از او با لقب " زن فضانورد ایرانی " یا اولین زن مسلمان فضانورد" یاد کردند! توضیح آنکه خانواده انوشه انصاری نیز مانند میلیونها ایرانی دیگر هنگامی که او چند سالی بیشتر نداشت در اوائل انقلاب جلای وطن کرده و به ایالات متحده کوچ کرده بودند . شگفت آور تر آنکه این رسانه ها در حالی افتخار سفر به فضای انوشه را به سینه خود سنجاق می کردند که در ایران امروز حتی دوچرخه سواری برای زنان رفتاری مجرمانه و شامل تعقیب کیفری ست.

این رفتار حاکمان در کنار خلاء افتخارات واقعی ملی ، برای مردم نوعی نوستالژی غرور میهنی پدید آورده آنگونه که امروز مردم ایران آز آنجا که در دنیای بیرونی بی ستاره و بی مدال گشته اند می کوشند این جراحت روحی خویش را با پناه برده به افتخارات روزگاران بسیار دور التیام بخشند . و به نوعی در افتخارات کسب شده پدران خویش متوقف باقی بمانند.

شوربختانه بر خلاف تبلیغات پر طمطراق داخلی که هر روز ادعایی شگفت اورتراز دیروز میکنند ، آمارها و واقعیات نشان میدهد که ما سالهاست در مقابل سیل شکوهمندی ها و دستاوردهای دیگران دستان خود را بالا برده  و بی سلاح و سپر مبهوت توانمندیهای آنان گشته ایم تا بدان حد که حتی دیگر به روی رویاهامان نیز نامهای فرنگی حک شده است .

اما در سرزمینی که در میان کشورهایی که بودجه پژوهش های پزشکی شان معادل سالها در آمد نفت ماست ، توانسته داروی ایدز را کشف کند، سرزمینی که مستغنی از دیگران فناوری هسته ای را به دست آورده ، سرزمینی که همجنس گرا ندارد، سرزمینی که همه مردم جهان به رییس جمهورش نامه می نویسند و از او برای حل امور کشورشان طلب راه می کنند، سرزمینی که بزرگترین پیتزا و طولانی ترین نقاشی و وسیعترین فرش دنیا را دارد شگفت آور نیست که نام نویسنده ی کرمانشاهیش نیز " دوریس لسینگ " باشد.