گاهی گناه آنقدر سنگینی می کند
که نان از دهان پرنده ای می افتد....
در این میان
اگر چه کلاغ ها پلید ترین پرنده هایند
اما همه دزد نیستند؛
من قالب صابونی را دیدم
که عصر پاییزی
پای پله پر پر می زد و هیییییییییچ کلاغی آنرا ندزدید
تا بالغی که راه
به مستراح می برد
آنرا در دست رخوت ناکش فشرد و برد
گاهی گناه آنقدر سنگینی می کند
که گلوی طوطی اویزان خانه را بغض می فشارد
آن
قدر که خیال کنی
بارزگان
برایش صابون آورده است
امیدوارم که اهل ادبیات باشی . مخصوصا مولانا .
از وبلاگ من برای داروی جان دیدن کن .
پسر بازرگان به اشتباه (بارزگان) تایپ و اینا شده!!!!!