ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

سرزمین گوجه های سبز

این یک واقعیت درد آور است  :بعضی بچه ها فقیرند چون پدر ومادری ندارند ، بعضی دیگر فقیر، چون پدر ومادری دارند.

این روزها واگن مترویی نیست که توی اون چند تا بچه دعا و فال به دست پرسه نزنند و چشمای التماس کنانشان که از خستگی دو دو می زنه رو توی چشمات ندوزن.بعضی از اونها کمتر از سه سال دارند با یه ژاکت ژنده و یه جفت دمپایی پلاستیکی که تنها محافظ پاهای لاغر و سیاهشون تو گرما وسرماست . گاهی عصر هاکه به خونه بر می گردم می بینمشون که یه گوشه قطار با همدیگه جمع شدن و با ذوق اسکناسهای مچاله و پولهای خرد تو جیباشونو می شمرند . بهش میگم چند سالته ؟  می خنده و با دستای چرکش کله ماشین کردشو می خارونه . میگه 10 سال .میگم می ری مدرسه ؟ سرشو میاره پایین. یعنی آره ! بعد انگار این سوالا براش تکراریه شروع میکنه با دسته فالهاش خودشو باد زدن ....میگم مگه کار نمی کنی ؟ خودشو سر می ده روی صندلی و میگه صبحا میرم ....

یه نگاهی می ندازم تو جیب پیرهنش . چند تا اسکناس که بزرگترینش یه هزار تومنیه تو جیبشه.میگم : اینارو امروز کار کردی ؟ بازم سر شو میاره پایین. بلافاصله میگم خوبه ....از من بیشتر در اوردیها.میگم :میای جاهامونو عوض کنیم ؟ تو بیا جای من برو سر کار منم میرم فال فروشی  ...بازم می خنده ...میگم حالا فالهات چنده ؟ میگه 100. میگم : ااااااااااااا 100 تومن ؟ 50 تومن نمیدی ؟ میگه نه به خدا! 50 تومن خریدشه ! میگم : دروغ نگو من بچه گیهام فال میفروختم از مولوی مگه نمی خری ؟ من می خریدم دونه ای 1 تومن . انگار که اصلا  حرفامو نشنیده میگه :100 تومنه . بدم؟ دست میکنم تو جیبمو یه صد تومنی بهش میدم .میگم اگه فالش بد بود پولمو پس می گیرما ....بعد انگار که مطمئنه که همه فالا خوبه میگه نه به خدا خوبه! انگشتمو میکنم لای فالها و یه دونه می کشم بیرون .......مژده که ایام غم نخواهد ماند     چنان نماند وچنین نیز نخواهد ماند ......

دست میکنم و یه دویست تومنی بهش میدم  چشماش برق میزنه و صداش انرژی میگیره .میگه : دس سما درد نکنه آقا. ....

توی خونه تلویزیون روشنه .اخبار هشت ونیم شبکه دو . مجری خبر از طرح جمع آوری متکدیان و کودکان خیابانی در نیمه  دوم اردی بهشت ماه میکنه ....بعد هم میگه اونها درآمد یک و نیم میلیونی در ماه دارند و از گرفتن حقوق صد هزار تومنی در ازای کار در شهرداری سر باز زدند . تو دلم میگم خدارو شکر حالا دولت مشکل همه جوونهای لیسانس و فوق لیسانس که حاضرند برای روزی 5 تا هزار تومنی ناقابل همه جور بیگاری رو به جو ن بخرند رو حل کرد و رفت سراغ ایجاد شغل برای گدا ها !

 خدا تو که اون بالایی ....توواقعا همه رو می بینی ؟ این بچه ها چرا اینقدر فقیرند ؟ اشک توی چشای تو جمع نمی شه ؟ تو چرا ازونا فال نمی خری ؟؟

 

"سال‌هاست

نان‌خشکی‌ها                           

از محله‌ی ما نمی‌گذرند

زیرا از نانِ خالیِ این همه سفره

چیزی برای پرندگان حتی

باقی نمی‌ماند،

فقط می‌ماند بعضی شب‌ها

که پدر

دستِ خالی به خانه برمی‌گردد.

 

 

هر وقت پدر

دستِ خالی به خانه برمی‌گردد

من می‌فهمم

پنهانی دارد با خودش چه می‌گوید،

همه چیز ... همه چیز گران شده است

قند، چای، نان، چراغ، چه کنم، زهرمار ...

همه چیز گران شده است.

 

 

و من هر شب آرزو می‌کنم

ای کاش صمد بهرنگی زنده بود هنوز

هنوز ماهیِ سیاهِ کوچولو

به دریا نرسیده بود.

و من هر شب خواب می‌بینم

دست‌هایم دارند بزرگ می‌شوند:

خشت، کوره، آجر

سنگ، بیجه، محمد!

زورم به هیچ‌کدام نمی‌رسد

آجرِ همه‌ی برج‌های جهان

از خواب و خاکسترِ من است

زورم به هیچ‌کدام نمی‌رسد

راهِ کوره‌پزخانه دور است

من باید بزرگ شوم

من مجبورم بزرگ شوم.

ما حق نداریم گرسنه شویم

ما حق نداریم حرف بزنیم

ما حق نداریم سرما بخوریم

ما نان نداریم

خانه نداریم

پناه نداریم

شناسنامه نداریم

شب نداریم

روز نداریم

رویا نداریم.

اینجا

ما هرچه داشته فروخته‌ایم

جز گنجِ بزرگِ پنهانی

که پدر به آن شرف می‌گوید

اسمم شرف است

پسرِ زارعبدالله

از پیاده‌های پاک‌دشتِ ورامین‌ام

از پیاده‌های پاک‌دشتِ بَم، بامیان، کرج، کوفه، آسیا!

و ما حق نداریم بمیریم

کَفن و دَفنِ درماندگان گران است

مزار و مجلس و گریه گران است

ما اشتباه به دنیا آمده‌ایم

دنیا

جای دزدانِ بی‌شرفی‌ست

که پرندگان را برای مُردن

از قفس آزاد می‌کنند."

                             

نظرات 2 + ارسال نظر
شازده خانوم سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 13:59 http://shazdekhanoom.blogsky.com

سلام.خیلی وقت بود که به وبلاگ دوستان سرنزده بودم .بعد ارز مدتها با خوندن مطلب شما جونی تازه گرفتم.ممنون از شعر قشنگ سید علی صالحی که در کنار مطلب زیباتون میدرخشه

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:05 http://30-ya-c.persianblog.com

سلام .... نمیدونم کامنتی که میخوام بذارم به این پست تو ربط داشته باشه یا یه تبلیغاتی برای وبلاگ خودم باشه .... بیخیال .... دنیا ۲روزه اگه این ۲روز هم با بدختی بگذره خوب اسلا نباشه که سنگین تریم .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد