یه نفر می گفت رفتم دکتر . می گفت گفته افسرده ای ! بعد هم قرصهای ضد افسردگی ....می گفت دکتر گفته این داروها رو باید به آب تهران اضافه کرد...
خوابم می یاد ... برای خوابای گوسفندی خوابگاه دلتنگم ......و برای همه گوسفند بازیای دیگه....اونجا بزرگترین بحران نداشتن دمپایی بودو بزرگترین دلخوشی صدایی که برای تلفن پیجت می کرد ....
واقعا زندگی معامله پر ریسکیه یهو چشماتو وا می کنی می بینی وااااای ... همه چیتو بردن...
زندگی علیه ما کودتا کرد .
کودتا می کنند،
سرتیپ ها و سرلشکر ها علیه خودشان.
شما
علیه یک سرباز کودتا کرده اید،
که هیچ ستاره یی روی شانه اش یا
توی آسمان نداشته
و ندارد.
او مسلح نبود،
و جز
یک دست لباس و یک جفت کفش،
تنها
یک دل داشت
که شما ازو گرفته
و سرش کلاه گذاشته اید."
پ ن ۱: کافکا میگه: امید فقط برای نا امیدان آمده است .
شعر از شهرام رفیع زاده
جالب بود این شعر. کسی که سربازی نرفته شاید درک نکنه حسشو. خوشحال شدم که تصادفی راهم به وبلاگت افتاد.
خوابگاه٬ یه دمپایی ٬ جهار دیواری تخت و یه عالمه وقت برای فکر کردن یه عالمه وقت برای خودت .
و صدای دویدن پای دمپایی توی راهرو وقتی پیج صدا می کرد!
حس جالبی بود دوباره یاد خوابگاه افتادم ٬ مرسی جالب بود
هر چی که عمر پیش میره چیزایی از دست می ره مطمئنم در مقابل هم چیز زیادی بهمون نمیده
هه هه هه، خوابگاه و دوران دانشجویی، یادش بخیر
حالت بده اما نه به اون بدی که ازت قطع امید کنم...اونایی که گفتم رو نمی نویسم که آبروت نره یعنی بیشتر از این نره
سلام عزیزم موفق باشی
:-)