ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

یه لحظه چشماتو ببند....آرووووم.....حالا یواش برگرد به ۷سالگیت...حالا فکر کن یه جعبه مداد رنگی جلوته میخوای ۷ سالگیتو امروز رنگ کنی کدوم مداد ر و بر میداری؟

عراقی فردا به قانون خود رای می دهد

ملت عراق برای رای به قانون اساسی تازه شان فردا به پای صندوق های رای خواهند رفت .
شاید  این روند برای کسانی که مدعیند دموکراسی از کوله بار سرباز خارجی و حق از لوله تفنگ اجنبی بیرون نمی آید هرگز خوشایند نباشد ولی به هر روی واقعیت این است که عراق تحت حاکمیت ۳دهه ای رژیم صدام حسین امروز و پس از سال ۳ سال رهایی از سایه شوم رژیم خونخوار و سرکوبگرش آرام آرام و علیرغم موانع و عوامل بازدارنده  به ساحل صلاح و فلاح نزدیک می گردد .شاید برای ایرانیانی که هر روز فقط اخبار انفجار و کشتارهای تروریستی را می شنوند جالب باشد که در عراق امروز مسلمان و مسیحی کمونیست و غرب گرا کرد و عرب همه و همه برای آینده عراق صاحب اراده و تصمیمند این آن روی سکه ایست که در بوق و کرنا میشنویم.
بد نیست نگاهی گذرا به چند بند از پیش نویس قانون اساسی نوین عراق بیندازیم:
ماده 1
جمهوری عراق کشوری مستقل و دارای حاکمیت است که نظام حکومتی آن جمهوری پارلمانی دمکراتیک و فدرال است .
ماده 4
1 ـ زبان عربی و کردی زبان های رسمی عراق هستند و عراقی ها حق دارند طبق اصول آموزش زبانهای مادری مانند ترکمنی یا سریانی ارمنی یا هر زبان دیگری را در موسسه های آموزشی دولتی یا خصوصی به فرزندان خود آموزش دهند
ماده 15
هر فردی حق برخورداری از زندگی , امنیت وآزادی دارد و محرومیت وی دراین حقوق یامحدود نمودن حقوق وی براساسا قانون وحکم صادره ازمقامات قضایی ذیربط جایز نیست .
الف : آزادی و کرامت انسان محفوظ است .
1 ـ ب : بازداشت یا بازجویی از افراد فقط بر اساس حکم قضایی امکان پذیر است .
2 ـ ج : هر نوع شکنجه جسمی و روحی و رفتار غیرانسانی ممنوع است و اعترافاتی که به زور یااز طریق تهدید یا شکنجه به دست آید , اعتبار ندارد. شخصی که براثر چنین رفتارهایی متضرر شده است تواند غرامت وخسارات مادی یامعنوی را که به وی وارد شده است , طبق قانون طلب کند.
2 ـ حکومت در برابر احیا فکری , سیاسی یا امنیتی از افرادحمایت می کند.
3 ـ کار اجباری , بردگی , تجارت برده , تجارت زنان و تجارت انسان بااهداف جنسی ممنوع است .
ماده 36
حکومت بطوری که به نظم و آداب عمومی لطمه واردنکند امور زیر را برعهده دارد.
1 ـ آزادی بیان اندیشه با همه ابزار .
2 ـ آزادی مطبوعات , چاپ , نشر و رسانه ها .
3 ـ آزادی تجمع و تظاهرات مسالمت آمیزکه براساس قانون سازماندهی می شود.
ماده 37
1 ـ آزادی تاسیس جمعیت ها و احزاب سیاسی یاپیوستن به آنها تضمین شده است و در قانونی سازماندهی می شود.
2 ـ اجبار افراد برای پیوستن به حزب , جمعیت یا یک تشکل سیاسی یاواداشتن او به ادامه عضویت در آن ممنوع است .
ماده 38
آزادی ارتباطات و مراسلات پستی , تلگرافی , تلفنی و الکترونیکی تضمین شده است و نظارت بران , شنود یا افشای آنها مگر با حکم قضایی و در مواردی که ضرورت قانونی و امنیتی داشته باشد جایز نیست .
ماده 39
مردم عراق می توانند آزادانه مشخصات فردی خود را طبق دین , مذهب , اعتقاد یا انتخاب خود حفظ کنند.
ماده 40
هرفردی آزادی اندیشه و عقیده دارد.
ماده 41
1 ـ پیروان هر دین یا مذهبی در موارد زیر آزادی دارند .
1 ـ الف : شعائر دینی از جمله مراسم حسینی .
1 ـ ب : اداره اوقاف وامور آن و نهادهای دینی که براساس قانون سازماندهی می شود.
2 ـ حکومت آزادی عبادت و محافظت از اماکن آن را تضمین می کند.
ماده 42
1 ـ هرعراقی آزادی نقل و انتقال و سفر و سکونت در داخل و خارج عراق را دارد.
2 ـ تبعید شهروندعراقی یا اخراج و محروم کردن وی از بازگشت به وطن ممنوع است .
ماده 43
1 ـ حکومت برتقویت نقش نهادهای جامعه مدنی و حمایت و توسعه ومستقل کردن آنها بطوری که با ابزارهای مسالمت آمیز برای تحقق اهداف مشروع آن هماهنگی داشته باشد تاکید دارد. این امر در قانونی سازماندهی می شود.
2 ـ حکومت بر رشد و ترقی قبایل و عشایر عراق تاکید دارد و به امور آنها به طوری که با دین , قانون و تقویت ارزشهای والای انسانی و کمک به پیشرفت جامعه هماهنگ باشد , توجه می کند و از عرف های عشایر که با حقوق انسان منافات دارد جلوگیری به عمل می آورد.
ماده 44
هر فردی حق دارد از همه حقوق ذکر شده در معاهدات و توافق نامه های بین المللی مربوط به حقوق بشر که عراق آنها را پذیرفته است و با این قانون اساسی منافاتی ندارد برخوردار شود.
ماده 45
اجرای حقوق و آزادی های وارده دراین قانون اساسی فقط براساس قانون محدود می شود بطوری که این محدودیت به اصل آزادی یا حق لطمه ای وارد نکند
..................
...........................
......................................
این قانون اساسی پس از کسب موافقت مردم در همه پرسی و انتشار آن در روزنامه رسمی و تشکیل دولت براساس آن , نافذ است .

رسانه ملی برره ای!

رادیو وتلویزیون (که به اصطلاح رسانه ملی !!!می خوانندش )سالهاست که نه تنها از کارکرد اصلی خود که همانا  تعالی وتسری فرهنگ  بومی و ملی است فاصله گرفته بلکه خود به ابزاری برای نابود کردن زیر ساختهای فرهنگی بدل گشته است.
جدا از  اینکه شاید این روند تحمیق و ترویج لا ابالی گرایی جزیی از یک سناریو پیش نوشته باشد که جمعی نیز خود آگاه یا ناخود آگاه عمله آن گشته اند.
رسانه ملی که بودجه آن از جیب ملت و از خزانه و بیت المال مردم پرداخته می شود عملا و علنا سالهاست که در انحصار  قشری خاص قرار گرفته و تبدیل به تریبون جناحی بخصوص گشته است حافظه تاریخی ما بخوبی بیاد دارد که هماره در مواقع خطر عده ای از   پتانسیل این رسانه برای  پیشبرد اهداف مورد نظر خود سود جسته اند. نمایش های اعتراف ؛تخریب شخصیتهای رو شنفکر ؛ سانسور اخبار و تفاسیر به دور از واقعیات همه از این جمله اند.
اما آنچه تلویزیون به جد و قریب 12 سال است که بر آن پای می فشرد ایجاد ارتباط با نسل جوان با توسل به پخش سریال های بی محتوا ست هر چند در نگاه اول این سریال ها کارکرد سرگرمی صرف دارند ولی پایفشاری بر تداوم این روند خود جای پرسش های بسیاری را باقی می گذارد. بی شک یک تفکر هدفمند در پشت پرده تولید این نوع محصولات است ترویج لمپن گرایی ؛اشاعه روحیات و تفکرات خرافی و بی ریشه وتغییر گویش و زبان رایج و خلق ورواج ادبیات هرز و هجو گرا گوشه ای از کار کردهای این محصولات است جالب اینجاست کا مسولان در مواقع لزوم از همین مجموعه های فله ای برای انتقال پیامهای عریان خود سود جسته اند که از آن جمله یکی از سریال های ساخته جناب مدیری بود که در آن اعتصاب غذای نمایندگان وقت مجلس را به مضحکه گرفته بود.
بی تردید دست اندر کاران این تولیدات برای بقای خود خواسته و نا خواسته جزیی از این اهداف می گردند  .ساخت تولیدات جدی چون کیف انگلیسی ؛شب دهم :مسافر هند...که با ژانر جدی؛عشقی ومذهبی پیام خود را خزنده و آرام به مخاطب منتقل میکرد نداز سویی وسریالهای بی در و پیکری چون بدون شرح و برره ای ها از سوی دیگر جزیی از این پروژه اند.
 بی شک این موفقیت بزرگی برای کارگزاران پشت پرده  است چرا که  چهره های کاریزما و محبوب جوان ایرانی بامشاد و شیر فرهادو...است.
و افسوس که زمانی از این پنجره جادو دایی جان ناپلون و دلیران تنگستان وامیرکبیر می دیدیم و امروز ناچاریم در مراودات روزمره با کوچک و بزرگ برره ای سخن بگوییم تا ما را بفهمند .

اگر این گهواره عزم جنبیدن کند!

تهران ساعت سه و دو دقیقه بامداد  30 آبان 1384

شهر در خواب آرامی فرو رفته است ...هر چند تهران با این طول و عرض و این جمعیت هیچ زمانی از شبانه روز مجال نفس کشیدن نمی یابد ولی هوا کم کم رو به سردی میرود و کمتر کسی را می توان در خیابان دید...دیگر معتادان و کارتن خواب ها هم به گوشه خرابه ها خزیده اند.

به ناگهان صدای مهیبی تمام شهر را پر می کند آنان که هوشیار تر ند از خواب می پرند قبل از آنکه به خود بجنبم همه چیز می لرزد...همانگونه که به سقف خیره شده ام همه چیز  بر سر  می ریزد....شکاف سقف هر لحظه باز و باز ترمی شود شاید دیگر فهمیده باشم که چه شده ولی دیگر نه فرصتی برای گریز ما نده نه راهی .

لندن همان روز اخبار بامدادی بی بی سی:

بی بی سی با قطع برنامه های عادی خود این چنین گزارش میکند:

"زلزله 7.4ریشتری ساعت 3 به وقت محلی تهران را لرزاند.به نقل از جیم میور خبر نگار بی بی سی از تهران زلزله بخش وسیعی از تهران را نابود و انتظار می رود هزاران کشته و مجروح به جای مانده باشد......"

تهران همان روز ساعت 9 صبح:

شهر به تلی از خاک تبدیل شده است آب و برق... قطع شده در محله های جنوبی و مرکزی شهر که بافتی قدیمی و از سویی به هم تنیده داشته  کمتر خانه ای بر پا ست هاله ای از غبار شهر را فرا گرفته..خیابان ها دیگر قابل تشخیص نیست تیر های برق فرو افتاده تنها چیزی که هر از گاهی به گوش میرسد صدای ضجه ؛ ناله و فریاد است...

هر نیم ساعت لرزش های کوچک و بزرگ احساس میشود....در این محله اثری از انسان نیست ...گویی هزاران سال است که اینجا کسی زندگی نمیکند از کنار مخروبه ها که می گذری باقی مانده خانه ها هرم های 4 تا 5 متری ساخته اند بر بالای هرم ها تنها چیزی که به چشم میخورد آنتنهای ماهواره است که لوله شده اند...اثری از نیروهای امداد نیست ..بعید نیست ....پایگاه آنها هم در  ساختمان هایی مشابه همین خانه ها بوده...هر از گاهی صدای هلیکوپتری به گوش میرسد....

اینجا خیابان مولوی است در کوچه های تو در توی اینجا پیشتر هم به سختی می شد رفت و آمد کرد در هر کدام از آن خانه های سیاه و قدیمی شاید گاهی 20 نفر زندگی می کردند .  اینجادیگر یک خانه هم باقی نمانده پیرمردی با زیر شلوار و عرق گیر بر فراز یک ویرانه نشسته و خاک بر سر می ریزد وناله می کند.

برج میلاد که از همه جای تهران قابل رویت بود از نیمه فرو ریخته واتوبان را مسدود کرده؛شهرک اکباتان به تنهایی صد ها هزار نفر را در خود جای می داد .آنجا هم با برج های به ظاهر آرماتور شده اش سر به زمین ساییده و آنهایی هم که باقی مانده دو نیم شده.

اتوبان را نظامیان مسدود کرده اند از پادگان های اطراف تهران نفر برها سربازان را به سمت تهران منتقل می کنند سربازانی که نه اسلحه که بیل وکلنگ بر دوش دارند.سر که بر گردانی پیکانی از کنارت رد می شود با جنازه ای که ملحفه پیچ بر باربند  بسته.

شاید هیچ زنده ای هنوز نمی داند که مصیبت نازل شده چه بوده.؟.مرکزش کجا بوده... نه رادیو تلویزیون نه چیز دیگر چرا که شبکه توزیع برق نابود شده .

اکثر پلها ی داخل شهر فرو ریخته ؛تونلهای مترو نابود شده؛ به دلیل نابود شدن مسیرهای مواصلاتی اندک کار امداد رسانی هم میسر نیست.

کودک 5 ,6 ساله ای با دست و صورت زخمی گریه کنان از ترس و سرما گوشه ای می لرزد...نزدیک که می شوی با چشم های پر اشک و متعجب نگا هت می کند چانه اش می لرزد: ...."مامان
BBC WORLD:اخبار نیمروزی
".....
بر اساس گزارش های رسیده از تهران زلزله بامداد تهران صدهاهزار تن را به کام مرگ کشیده وهزاران نفر را مجروح کرده.قدرت این زلزله 7.4 و مرکز آن کهریزک در جنوب تهران گزارش شده است.این زلزله کلیه منابع و امکانات زیر بنایی شهر را نابود کرده و بیمارستانهای باقی مانده مملو از مجروحان زلزله شده است

بسیاری از کشورهای دنیا برای امداد رسانی ابراز آمادگی کرده اند......."

  

شهر بی تپش

گاهی اوقات وقتی توی این شهر پر هیاهو پرسه می زنم با خودم می گم اووووووه!خدایا چقدر آدمای جورواجو آفریدی !جدا فرصت می کنی به احوالاتشون رسیدگی کنی؟همین تهران که توی عالم یه نقطه بیشترنیست   واسه منی که توش زندگی میکنم یه اقیانوسه!عادت دارم تو همین پرسه های گاه وناگاه از همه اون چیزایی که دوروبرم میگذره تا حد امکان تو ذهنم یه عکسه کوچولو بگیرم!شبا که این عکسا رو موقع خوابیدن کنارهمدیگه میچینم با همه دقتی که می کنم هر عکسی رو کنار عکس مناسب خودش بذارم بازم آخرش تصویرنهایی یه تابلوی در هم از آب در می  یاد!
"زن چادرش را به گوشه دندان می‌گیرد و بچه به بغل با یک سبد خرید در دست، به زور در تاکسی را باز می‌کند. صندلی‌های تاکسی هم داغ است. هُرم داغی از آسفالت و سقف داغ ماشین برمی‌خیزد. بچه ونگ می‌زند و زن عرق‌ریزان تلاش می‌کند او را ساکت کند. کنار چراغ قرمز یک درجه دار و سرباز جوان نیروی انتظامی از گوشه‌ی چشم و با ولع به
ساقهای عریان   دخترکی شلوارکوتاه خیره شده‌اند که در حال عبور است."
 "دختر جوان گوشه خیابان کنار پیرمرد فالگیری که با قاپ و کتابهای دستنویس سرگرم است نشسته و پیرمرد برایش دعا می نویسد وسر کتاب باز میکند"

"کمی که می گذری دخترک آدامس فروش را می بینی که با موهای طلایی به هم گوریده اش التماس میکند تا  به مرد شکم گنده موبایل به دست آدامس بفروشد!"

و عکسهای فوری فراوانی که هر کدام بر بی قوارگی این تابلو صحه می گذارد.دوستی می گفت:

<<مسافری که نخست بار تهران را می‌بیند، در روزهای آغازین، از سه چیز بهت‌زده می‌شود: معماری زشت، رانندگی ناهنجار و چهره‌های عبوس. اما اگر بخت (و فرصت) نصیب او شود، این سه نماد را به‌راحتی فراموش می‌کند و حیرت‌زده به پرسشی دیگر خیره می‌ماند: چگونه است که شهری «بدون اخلاق» برقرار مانده است؟ مردمانی که صبح تا شام، هرکه غیر خود را دزد می‌بینند، سخاوتمندانه ظلم می‌کنند، بر طبل بی‌مسؤولیتی می‌کوبند، «دیگری» را نه که به رسمیت نمی‌شناسند، که نمی‌بینند، فضیلت‌ها را به جهان افسانه‌ها تبعید کرده‌اند، گفتارها و کردارهایی ناقض یکدیگر دارند و...>>

شاید این را بی تعارف باید پذیرفت که دیگر "افتخار تهرانی بودن" حب لجنزاراست.این مرکز گرایی ابلهانه شهر را در سراشیبی قهقرا انداخته است هر گوشه را که نگاه می کنی سوالی بی پاسخ می یابی !

شهری که در یک سویش اندکی با باسن های بزرگ و شکم های بزرگتر از فرط سیری مست ونشعه پولند و در دیگر سویش کودکان در زباله ها در پی نان خشک و پس ماند کپک زده غذایی هستند....

شاید برای کسانی که حکم زندگی در این "شهر" را دارند تنها راه نجات این است که بر لنز دوربین ذهنشان سرپوش بگذارند بیراه هم نیست شهری که سلسله گذارش خواجه خونریزی چون آغا محمد خان است از تاریخ تاسی کند واین چنین عقیم و  بی افتخار و بی هویت بماند!

از نقطه ته خط!


دیروز دوست دخترم را در خیابان دیدم...
این جمله‌ای بود که نویسنده‌ی یک وبلاگ سوت و کور داشت می‌نوشت. وبلاگی که کمتر کسی به آن سر می‌زد. البته اشتباه او این بود که آن‌لاین می‌نوشت. و اشتباه هم یک بار اتفاق می‌افتد. وقتی تاسف خورد که کار از کار گذشته بود و به جای دکمه پاک کردن، دکمه پست را زده بود. همان لحظه، بله همان لحظه‌ی جادویی بود که کارت اینترنتش تمام شد. نصفه‌های شب بود و نویسنده بیچاره مجبور بود تا فردا بعد از ظهر صبر کند که وقتی از سر کار برگشت پستش را ادامه دهد. چاره‌ای نبود. کامپیوتر و آباژور را خاموش کرد و رفت خوابید.  

                                                              ***

در فاصله‌ای که نویسنده خوابیده بود، در فاصله‌ای که بیدار شده بود، در فاصله‌ای که صبحانه‌اش را خورده و سر کار رفته بود و در فاصله‌ای که از سر کار به خانه برمی‌گشت، وبلاگ سوت و کور او به جنب و جوش افتاد. مثل آبشارهای ماتریکسی آرام آرام کدهای باینری و صفر و یک‌ها شروع به وول خوردن کردند و در رگ‌های وب منتشر شدند. در این فاصله اتفاقاتی در نظرخواهی او که کانترش همیشه روی صفر بود، افتاد و افراد مختلفی بر این تک‌جمله‌ی قصار، نظر دادند:

■پروانه‌‌ای بدون شاخک:
خیلی مطلب زیبا و بااحساسی بود. این رابطه‌ی پروانه‌ای و سرشار از عشق و زیبایی که شما این قدر متوجه دوست دخترتون هستین اشک منو درآورد. شما خیلی لطیف و رمانتیک می‌نویسین و من خیلی از این مطلب خوشم اومد. باور کنین اینو که خوندم فوراً فهمیدم که شما چه جور آدمی هستین. خوش به حال دوست دخترتون.

■دپی بوی:
آره می‌دونم رفیق لابد با شوهره دیدی دپرس شدی. می‌دونم سر منم امده. ولشون کن ارزش ندارن اینا. هر کی می‌گه دوست دارم دروغه. شعله‌ی عشق کبریت بی‌فروغه... اینا همه‌شون اینجورین. همه‌شون دروغکی میگن دوست دارم بعد ولت می‌کنن. یه زن و دختر نیست که درست باشه همه‌شون نادرست و خیانتکارن.

■در آستانه فصلی سرد
تو خجالت نمی‌کشی؟ اسم خودتو گذاشتی مرد؟ تا کی ما باید اسیر و عبید و زنجیر دست شما باشیم؟ تو خجالت نمی‌کشی با یک زن محترم تو خیابون قرار می‌ذاری؟ مگه طویله‌ست؟ مگه خونه‌ی باباته؟ من میگم همه‌ی‌ مردا حیوونن باورشون نمی‌شد. بفرما اینم نمونه‌ش تو مرد زن‌ستیز که حقوق زنان رو این‌جوری پایمال می‌کنی.

■مرد یک آلت است(همان در آستانه فصلی سرد البته!)
با نظر در آستانه فصلی سرد عزیز و نازنینم بسیار موافقم. ایشون از مبارزین همیشه خوب و محبوب ما هستن و هیچ وقت هم اشتباه نمی‌کنن. این شماها هستین که دخترای خیابونی رو درست می‌کنین با این رفتار و کردار احمقانه‌تون. یعنی چی دوست دختر؟ مگه کلفت توئه؟ مگه کنیز باباته؟ امروز دیگه زنای آزادیخواه ما به اون درجه از روشنی رسیدن که هیچ دختری با هیچ جنس مردی دوست نمی‌شه. همه‌تون رو شناختیم زن‌ستیزای بدبخت.

■می‌خوامت:
به به آق نویسنده، خانوم‌باز بودی نمی‌دونستیم؟ ایول ایول! شوخی کردم خوشم اومد بابا تیریپ اهل حالی که. قابل دونستی با ما بیا دوری بزنیم لاوی بترکونیم.

■ابوجهل:
الیوم خودت و دوست دخترت به اتفاق وبلاگت خون‌تان حلال بر کل مصلمون به خاطر اشاعه‌ی فحشا و منکرات و نظاره‌ی نامحرم. ما منتظریم محرم شود زمینه‌ی شهادت و ابزار قتال مهیا شود آن وقت اشخاص مفصد فی الارزی مثل تو را به شمشیر برنده‌ی سپاه ششم زرهی انسارالمصلمات به قتل رسانده و خانواده‌ات را به عزایت می‌فشانیم.

■....
ئه؟ این‌ط‌وریاس پس؟

■هووخشتراگشوراسپ:
به ابوجهل: اوهوی ابوجهل! مزدور کثیف رژیم فکر کردی کی هستی که بخوای غلط بکنی؟ ما از نویسنده‌ی این وبلاگ و تمامی نیروهای آزادیخواه حمایت بی‌دریغ خود را اعلام می‌کنیم و باز هم اعلام می‌کنیم که از اینها نترسید اینها رفتنی هستند. ما اینجا هستیم شما نترسید. بمانید و با دوست دخترهای خود در خیابان‌ها آزادانه بگردید. جا دارد از همین‌جا به شجاعت دلیرانی چون شما و ما درود بفرستم. جاوید باد ایران، زنده باد نادرشاه، پاینده باد خودمان. ضمناً هر نوع انتخاباتی را تحریم کنید.

■سریش بلاگ (نوع چسب ژاپنی ورژن جدید):
سلام می‌بینم که به ما سر نمی‌زنی؟ می‌بینم که لینکت تو لینکمه ولی لینکم تو لینکت نیست؟

■سپهر سهرابی
آه ای مرد غمناک‌انگیز خیابان
که چنین می‌روی غم‌آلود
در بیابان
تو و قلبی در خیابان مچاله شده
تو و عشقی چنین زباله شده
شعر زیبایی بود به ما هم سر بزن.

■ایضاً
منم با نظر پروانه‌ای بدون شاخک موافقم.

■سگدهن
این احمقانه‌ترین مطلبیه که در مورد دوست دخترا خوندم. آخه مرد حسابی تو اصلاً از دوست دختر چیزی حالیت می‌شه که همین‌جور زر می‌زنی تو خیابون دیدمش؟

■ZooPen
خر... گاو... نفهم... الاغ... بی‌‌شعور... وزغ... قورباغه... پلاتی‌‌پوس...

■خرچسونه
سلام دوست عزیز! انتظار به پایان رسید. وب‌سایت «خرچسونه» راه افتاد و در خدمت مشتاقان و علاقمندان به وبسایت‌های فارسی است. در این سایت ما انواع و اقسام فال سال و ماه و ثانیه و طالع‌بینی آنگولایی و اتیوپیایی و عکس‌های سکسی از خوانندگان و هنرپیشگان محبوب ایرانی و خارجی و کلی مطالب خفن با جوک‌های جدید داریم. به ما سر بزنین وگرنه نصف عمرتون فناست. آدرس ما دبلیو دبلیو دبلیو خرچسونه دات کام.

■جاروی شکسته:
آقای نویسنده! شما همون شوهر فرنگیس خانوم نیستی؟ چشم ما روشن! حالا دور از چشم اون تو اینترنت افتادی به یللی تللی خاطرات عشقیتو می‌نویسی؟ اینو نمی‌دونی بدون: فرنگیس مثل خواهرمه. اگه اون پتیاره‌ای که می‌خواد خونه‌ی خواهرمو خراب کنه گیر بیارم می‌دونم چیکارش کنم. تو هم باش تا صبح دولتت بدمد.

■نقطه ته خط (!)
امیدوارم به دوست دخترت برسی، فقط تو خیابون مواظب ماشینا باشین این‌ور اون‌ور رو خوب نگاه کنین. مخصوصاً الگانسای فلاشردار (;

                                                         ***
دیروز دوست دخترم را در خیابان دیدم... ماشاالله چه دختر شیرین و باادبی بود. بعد از دور برایمان دست تکان داد: سلام ملیحه، سلام عمو! بعد دست ملیحه و او را گرفتم و آنها را به آن طرف خیابان بردم که مهدکودک‌شان بود. با دیدن آنها که خوشحال و خندان وارد مهدکودک شدند به این فکر افتادم که هی هی... عمر چه زود می‌گذرد، بچه‌ها بزرگ می‌شوند. انگار همین دیروز بود که با فرنگیس تصمیم گرفتیم بچه‌دار شویم. ملیحه هم بزرگ می‌شود و ما هم پیر می‌شویم. به قول حافظ: بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین...هی هی...
نویسنده وبلاگ اینها را تایپ کرد و پس از آن‌لاین شدن وارد وبلاگش شد تا آن را پست کند. ب