ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

وقتی ماه قاچی از هندوانه خیال من بود.

هی همدمِ خواب‌آلود!
بالشِ خاموشِ‌ پژمرده!
ای کاش تنهای یکی شبنمِ پابه‌گور
بر گلبرگِ لرزانِ بابونه‌ای بودم.
ای کاش که هیچ، اصلا هیچ وُ
این همه کلمه نبود، داناییِ دریا نبود!
فقط کمی آسودگی،
کمی خواب،
کمی سکوت وُ
بعد هم راهی دور ...!

 

اندکی از بیست سال گذشته.... تمام دارایی من یک روپوش سورمه ای بود، چند کتاب و چند دفتر ، مداد سیاه سوسمار نشان ، یک لیوان پلاستیکی و یک کیف با دو سگک فلزی بزرگ.

سرم را ماشین کرده بودند با نمره ی 4 ! مادر ها زیر درخت بید کنار حیاط مدرسه جمع شده بودند و من به همه چیز خیره بودم . به بچه ها، به پرچم ، به زنگ آهنی ، به مدیر زشت و ترسناک.

مدرسه قدیمی بود شاید  مال سالهای 30 -35.  دیوارهای سیمانی و سیاه و پنجره هایی که برچسبهای ضربدری بر روی شیشه ی آنها چسبانده بودند. بحبوحه جنگ بود و مدیر چیزهایی راجع به رزمندگان و جنگ  می گفت...بعد  هم از ما  می خواست که آخر حرفهایش آمین بگوییم... من فقط به بقیه نگاه می کردم ...و به فریادهای الاهی آمید شان!  ...کلاس بندی معنای دیگرش جدایی از مادر بود... فرصت بغض را حضور معلم پر کرد . زنی کمتر از 40 ساله  با صورتی سبزه و استخوانی که دیگر "خانوم معلم " ما بود . بچه ها مانند گنجشک های تازه زبان باز کرده یکسره نام معلم را صدا می کردند و معلم لبخندش را بین آنان تقسیم می کرد . جای خالی دندانهای جلو قیافه همه را ابلهانه کرده بود و همه این قانون مانع را می دانستند که اگر به جای خالی دندانها زبان بزنند دندانشان کج خواهد شد . معلم با خنده صحبت می کرد و از آنکه مدرسه خانه ی دوم شماست و من تمام مدت با دست داخل کیف را می جوریدم تا سیب را پیدا کنم ...بغلی دستی به پایم زد ...یعنی نوبت توست...تازه فهمیدم که باید اسمم را بگویم...شیشه رنگی کلاس نور نارنجی را بر روی نیمکت ما پخش می کرد ...بلند شدم اسمم را گفتم و نشستم و معلم با دست بر سر زبر و ماشین شده ام کشید . ..صدای چکش آهنی بر روی صفحه آویزان معنی رهایی بود ...اسمش توفیری نمی کرد  .زنگ تفریح یا هرچه شبیه آن. حیاط مدرسه بزرگترین زمینی بود که تا بحال دیده بودم . پیرزن مستخدم گوشه مدرسه کلوچه می فروخت ...5 تومان داشتم . 5 تومنی را دادم و کلوچه  و 2 سکه 2 تومنی را گرفتم  ...کلوچه و سیبم  را تنها خوردم . ناظم پیاپی پشت بلندگو فریاد می زد که ندوید و جلوی آبخوری همدیگر را هل ندهید ...

"دبستان پیمان " مدرسه من ، هنوز هم همانجا ست . حیاطش دیگر برای بازی کردنهای ما کمی کوچک شده ، شاید هم بازی های ما اندکی بزرگ . چه فرق می کند ...! امروز هم وقتی به آنجا می روم صدای زنگ تفریح به ذوقم می آورد ... هنوز هم مثله آن روزها گاه به یاد انگشتان قطع شده علی می افتم که چرخ گوشت بلعیده بودشان. هنوز هم...به یاد می آورم ...کمی دشوار تر ...هنوز هم

 

"من خودم هستم
بی خود این آینه را رو به روی خاطره مگیر
هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است
تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزارساله برخاستم  "

وقایع اتمیه

 

" ااین روزنامه شریفه ماهی یکبار به طبع می رسد ، قیمت نسخه یکقران "

 نمره ی یکم

 

این ایام و ایام ماضیه آنچه باعث تکدر خاطرمان شده است ، امور مربوط به قائله " انرجی اتمه" است. دول متحده فرنگ سخت به نکوهش و تعرض ما کمربسته اند که این باعث خلجان خاطرمان گردیده است.

" سر جرج بوش " امریکی بالغرض با دنائت سیری ناپذیر قصد تعذیب دارد و هر چه ما دامن خود به تجنب می گزینیم ،استخلاص حاصل نمی گردد." تروییکه ی یروپی" نیز که از جیب ما بسیار چریده بودندسبیل بی مغزی و بی شرمی را بر رفق رجحان داده و دلیل الم خاطرمان گشته اند.

صدر اعظم گرمانی سلیطه ایست " انگله مرکل" نام ،که قرین پتیاره ی امریکی "کندلیزه" شده و مصمم به تادیب ما . اخیر شنیده ایم کندولیزه را به ایام شباب رفیقکی بوده ، قزوینی الاصل لیکن یحتمل جوانک چون آنچه قزوینیان را خوش می آید در کندولیزه نیافته با بی آبرویی زنیکه را رها کرده . حال سلیطه به تلافی ، " انرجی اتمی " را  بر سر قوم ایرانی دگنک کرده و دول خاور و باختر را بر سر ما تحریض می کند. حال هر چه جد و جهد بر ابتیاع وقت می کنیم و سفیر و سوغات به هوای فیصله امور جاریه به دیار فرنگ گسیل می کنیم ، معلل بنی اسراییلی می آورند که نمی شود و شما باید قسرا و جبرا فعالیت کمپنی اورینیم قریه نطنز را معلقه کنید.

این وزیر کبیر بریطانیا که ما گازری و پادویی آشپزخانه ملکه را برایش زیادت می دانیم نیز پیدا نیست چقدر رشوه گرفته که هر از گاهی حلقوم به خط ونشان برای ما می درد. هر چه می گوییم که ای خلق الله کافر ! ما تکنلوجی اتمیه را برای استحصال الکتریک می خواهیم به ما افترا می بندند که شما در پی " قنبل اتمی " هستید.هر چند سابق بر این طبعا و طوعا دل ما بر رفق با دول لا مذهب نبود ولی کرها رو به روسیه کبیر و چین آوردیم و از روی محبت و اعانت عهدنامه های پر منفع عنایت نمودیم لیکن شنیدیم سفیر کبیر روسیه تزاری در پشت ما جلوس نموده به توقیع و بد گویی که فلانی ها اگر ان را که شورای امنیه  ابرام نموده نکنند لاجرم دچار اعتسافند و از سبیل و طریق  مستقیم به انحراف می روند ! مردک دیوث مزه سیم و زر ایرانی هنوز زیر زبانش است و برای ما سر خر شده است.

امید ما به جذب و القا محبت به کتوله های چین و ماچین بیشتر است تا روسها . روسها سخت مستعد خالی کردن جیب ما بودند و باطنا ما را به پوست خیاری می فروشند القصه ما در حیص و بیص قائله اتمیه سخت پریشانیم و خزانه را  نیز روز گار جولقی و بی نوایی در پیش .چند دینار صنوقخانه ذخیره را با بو لهوسی وکلای  خورجین گشاد از کف داده ایم .لیک ما مصمیم که بر عرصه عمل خویش ثبات قدم ورزیم و به آرزوی خود دست یابییم و از لذایذ " انرجی اتمیه " بهره جوییم.

با ما حتما به بهشت بیایید

چندیست زمزمه های استفاده از "لباس ملی" یا " ساماندهی مساله مد" تبدیل به بحث رایج محافل تصمیم سازی و تبلیغی شده است .

سوالی که به ذهن می آید آنست که کدام لباس و کدام ملیت منظور نظر این مباحث است؟ ظاهرا این اصرار پسوند کردن "ملی" بر واژه ها آنچنان هم بی طمع نیست . تردید نکنید که آرمان تفکر الیگارشی این است که در ریز ترین اجز ا زندگی رعایا نقش و حضور داشته باشد. پس  چه بهتر و آسانتر که با وصله کردن یک  کلمه ملی بر  پایان هر چیز هم به مطلوب خود برسیم ، هم فصل الخطابی داده باشیم بر مجموع تفکرات نا مطلوب. برای آنکه مردم ماهواره نبینند اسم شبکه مان را می گذاریم "ملی"  ولی چون کسی آنرا نمی بیند و همه ماهواره می بینند، ماهواره ها را با پتک خرد می کنیم تا مردم مجبور باشند "شبکه ملی"  ما را ببینند . شما باید آنچه به شما می گویند بپوشید ،پیراهن ملی ،شلوار ملی، کفش ملی و...شاید شورت ملی .اما دیگر آنکه این لباس از عمق کدام فرهنگ و کدام ملیت استخراج شده  و کدامین هدف را دنبال می کند، آن بماند .جامعه شناسان می گویند که سلیقه ، نیرو و خصلت تشخیص زیبایی، یک شاکله فطری دارد و زیبایی رابطه هماهنگ بین اجزای یک کل است که این هماهنگی ریشه در قوای شخصیتی، عاطفی و عقلی   فرد دارد . این مجموعه به عنوان یک محرک مطبوع باعث ارضای روانی بیننده و لذت پایدار و نشاط روانی او می شود .

حال  وقتی ما می آییم و  می گوییم شما چه چیز را بپوشید .. چه چیز را نپوشید و  چه  چیز را کجا بپوشید.  این نوع مصادره شعور شما ،هم کار شما را آسان می کند هم کار ما را.

مرادم بررسی مو شکافانه و تحلیل چرایی حضور دستور العمل ها در زندگی روزمره مردم ما نیست ،چرا که فصل مشترک سیستم های ایدولوژیک ،تبدیل جامعه به یک اوتوپیای تعریف شده است. مقصود بیشتر طرح این سوال است که این حضور تا شخصی ترین مسائل فرد تا چه حد ضمانت اجرایی داشته و تا چه حد زمینه توفیق اجتماعی دارد ؟ از یاد نبریم ما دیگر در زمانه ی لنین و مائو زندگی نمی کنیم ،دیگر چرخش آزاد اطلاعات را نمی توان محصور کرد ،چین با همه ی اصرارش بر شعارهای کمونیستی ناگزیر شد پای خود را از زندگی شخصی پس بکشد ، زیرا که دریافت پاشنه آشیل همانا درافتادن با زندگی عادی عوام است.

روز مره ها

جمعه 10 شهریور – 6 صبح

 

احساس می کنی مثانه ات فشار پشت سد کرج را تحمل می کند .

از این پهلو به آن پهلو می شوی. ولی نه ، شوخی بردار نیست. درست مثله یک بمب ساعتی داری به لحظه انفجار نزدیک می شوی.

اااااه. لعنت به این شانس. این برای شروع یه جمعه می تونه یه فاجعه باشه.خودت رو به زحمت از لای پتویی که چند دور دور خودت پیجیده ای آزاد می کنی و شاکی به سمت دستشویی می ری  اما موقع بازگشت راضی و راحت به نظر می رسی. احساس می کنی وزنت به صفر رسیده . سعی می کنی کل ماجرا رو فراموش کنی و باز به پتو برگردی . پتو هنوز گرمه....

 

جمعه 10 شهریور -6 عصر

 

تصمیم گرفته ای امروز را کلاَ پیاده راه بروی. این تصمیم خوبیه .مبدا 4راه مخبر الدوله . هر جا داشتی از حال می رفتی می شه خط پایان .واسه اینکه راه رفتن یکنواخت نباشه قرار میگذاری که پاهات رو روی گلهای قرمز سنگفرش خیابون بذاری ، اما هر از چند گاه نظم سنگفرش ها رو آسفالت پیاده رو به هم زده . 45 دقیقه که راه می ری وسط های بلوار کشاورزی. بچه های فال فروش و دوره گرد لخت شده ا ند و وسط بلوار آب تنی می کنند . یکی که حدودا 10 ساله به نظر میاد داره به بقیه آموزش می ده که چطور روی آب معلق بمونن . کمی اونطرفتر لباس ها و فال و آدامسها گوشه ای تلنبار شده و یکی مامور نگهبانیه .از همه کوچکتر به نظر می رسه . شاید 4 ساله. با حسرت به بقیه نگاه می کنه و گاه ناخود آگاه با حرکات بچه ها می خنده و از اون دور یه چیزیایی به سمت آب پرت می کنه .

راه میفتی . قاعده راه رفتن روی موزاییک های قرمز همچنان پابرجاست....

 

شنبه 11 شهریور – 6 صبح

 

گوشهایت بیدار شده ولی تنت هنوز خواب است. دایره های مشکی دم دار جلوی چشمان نیمه بازت به این سو و ان سو می روند . چشمانت را باز می کنی دایره ها فرار می کنند . دیشب خواب دیده ای که با مارگرت بکت وزیر خارجه انگلیس  رفته بودی کافه نادری و آبگوشت می خوردی ولی دوست دخترت تو را دیده و قشقرق به پا کرده. لعنت به تو با این خوابت .

 

شنبه 11 شهریور – 6 عصر

 

از اینجا می توانی تمام پایتخت را ببینی . حتی میخ طویله بزرگ  تهران ،برج میلاد، هم از اینجا کوتاهتر است. چشمانت را تنگ می کنی . اول از همه میدان آزادی را پیدا می کنی . بعد اتوبان ها را می جوری . بعد هواپیما ها . بعد خانه ها . حدس می زنی الان درون این خانه ها چه خبر است . باید 2 میلیون حدس بزنی . پشیمان می شوی آنقدر وقت نداری. پسرک فال فروش نزدیکت می شود . عجیب است . اینجا هم فال فروش دارد. در یک دست آدامس و در یک دست یه دسته فال . خودش هم آدامس می جود . 7-8 ساله است. با موهای بور و کوتاه . لاغر، با پیرهن مشکی .

می گه : فال نمی خری؟

می گی : نع. نمی خرم .

تو رو خدا بخر دیگه ، ایشالا ماکسیما بخری!

میگی: دارم.

میگه : گوشتو بیار ، آروم خودشو نزدیک می کنه و صورتت رو ماچ می کنه.

خندت می گیره . بلافاصله یه آدامس بهت میده و بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنه میره . میگی آآآای ! بیا بینم! میگه : پول نمی خوام ماله خودت.

می گی نمی خوام ، بیا اینجا . بر می گرده . می گه عمو ....!! باز خندت می گیره .باهوش به نظر می رسه آدامسشو با یه 100 تومنی بهش بر می گردونی میگه پس یه فال بردار. یه دونه فال از اون لا می کشی . روی پاکت فال نوشته: کلیه حقوق این اثر برای نویسنده محفوظ است!!!  به زحمت فال رو باز می کنی ...مطمئنی مثله همیشه گفته به همه آرزوهات می رسی ؛ فال رو می خونی :

.....

گشتیم جهان را که ببینیم و ندیدیم        همچون تو کسی زیبا در شکل و شمایل

ای زاهد خود بین به در میکده بگذر         آن دلبر من بین که بود میر قبائل

از وصل تو شستند رقیبان ز طمع دست    چون گشت مرا کام دل از لعل تو حاصل

حافظ تو برو بندگی پیر مغان کن              بر دامن او دست زن و از همه بگسل

 

اندر احوالات جاهلی (۱)

اگر احیانا شما بر حسب تصادف یا به اقتضای شغل به مناطق جنوبی پایتخت سر زده باشید ، بی شک متوجه نوعی رفتار ، پوشش، گفتارو فضا می شوید که این ترکیب هرگز تصادفی نیست بلکه نماینده یک نوع فرهنگ است.طبقه ای از جامعه که تعدادشان نیز کم نیست .
این طبقه الگوها و هنجارهای خود را از ارزشهای تعریفی خویش می گیرند و فارغ از باید و نباید های جامعه به اصول رفتاری و گفتاری خود پایبندند . نوشتار حاضر می کوشد از زاویه طنز به گوشه ای از رفتارها، کنشها وعلاقه مندیهای این طبقه بپر دازد .رفتارهایی که گاه در عین نامفهوم بودن حاوی ریشه های عمیق اجتماعی و رنجهای تاریخی است .فرهنگ زیر گذری و جاهلی از زمان کلاه مخملی ها و یا شاید دورتر از دوره عیاران و راهزنان در جامعه ایرانی حاضر بوده و گذرگاههای تاریخی بسیاری را از سر گذرانده است . تاریخ معاصر ایران  هیچ گاه حضور پر رنگ این طیف را در نقاط عطف تاریخی چون کودتای 28 مرداد یا انقلاب 57 نمی تواند فراموش کند.

Appearance 1لف) مختصات ظاهری

الف-1)  چهره – اندام – اعضا- مو
اگر شما قصد دارید یک لات یا خلاف سنگین را فارغ از نوع پوشش و گفتارش بشناسید باید اندام یا چهره او را مطالعه نمایید . در قدیم باب بود که ورزش باستانی ،ورزش مورد علاقه این طبقه باشد شکم های بسیار حجیم و گردنهای تو رفته  در گوشت علامت مشترک جاهلان بود ولی به تدریج  پرورش اندام جای ورزش باستانی را گرفت  و اغلب متعلقین این طبقه هرچند معتاد به مواد مخدر بودند ولی باشگاههای بدنسازی را بیتوته گاه خود نمودند . نوع خاصی از هروله رفتن روی پنجه پا ، باز کردن دستها تا زاویه 30 درجه از طرفین و حرکتهای نوسانی گردن به طرفین و نوعی خزش روی زمین از دیگر علائم  اندامی این گروه است. در خصوص آرایش مو بیشتر اقبال این طبقه به سمت جهت دادن موها به سمت پیشانی تا بالای ابرو(قیصری) و یا مدل ویزویزی (مخصوص موهای مجعد) است.پیش از این اندام یک جاهل می بایست دیوان شعری  در مذمت بی مرامی و تشویق عشق یا احترام به مادر یا رفیق پرستی بود آنچنان که شما هر عضوی از این افراد را می دیدید شعری با فونت و سایز مخصوص، خود نمایی می کرد ولی اخیرا بیشتر حکاکی با شیشه بر روی  دست مرسوم شده که با خراش شیشه در دفعات متوالی ایجاد می گردد.از دیگر نشانه های قابل توجه،پاهایی با ناخن های نامنظم و انگشتان بر هم سوار و میخچه دار است .

الف-2) گفتار – گویش – زبان
هر چند این طبقه نیز به ظاهر مانند دیگر پایتخت نشینان به زبان فارسی سخن می گویند ولی ادبیات گفتاری آنان بلکل با زبان فارسی متفاوت است .شما با یک فرهنگ واژگان و یک دستور زبان متفاوت مواجه خواهید بود . در این فرهنگ گاه کلمات در معانی معکوس کلمات ادبیات کلاسیک به کار می روند به طور مثال در مراوده دو دوست ممکن است در ابتدا شما شاهد رد و بدل واژگانی چون : " چطوری تاپاله ؟  یا چه خبرا ترکمون؟ " باشید تعجب نکنید!  هرگز این کلمات بار توهینی ندارد بلکه به عکس نشانه عشق عمیق و بی آلایش طرفین نسبت به یکدیگر است . در حوزه تعارف و قسم نیز واژگانی چون " غلومتم ، من خاک پاتم، خونه زادیم ، نوکر پدرتم ، به موت قسم ، به روت قسم، به اسمت قسم ، به ابر فض، به جان ممد ، به خاک داشم، یا کلماتی از این دست کاربرد دارد. در این زبان اندازه گیریها و واحدهای سنجش نیز منحصر است مثلا برای زمان واحد های : اوچ ثانیه ، ایکی ثانیه ، سیم ثانیه، سیم صدم ثانیه ، اوچ سوتم ثانیه ، سیم سوتم اوچ ثانیه ، یا در اندازه گیریهای بسیار دقیق " اچونجم سوت ثانیه " به کار می رود.

ب) ارتباطات – علاقه مندی ها

ب – 1) خانواده – گروه همسالان – جامعه

این طبقه بیشتر مایل به زندگی کلنی یا زنبور عسلی است . شما اگر یک لیدر کاریزما نباشید پس لزوما از کسی الگو می گیرید  حال ممکن است پیشوای معنوی شما کسی از قماش شما باشد یا قیصرمعروف که بر روی " کریم آق منگل " تیغ   کشید . در مرامنامه این طبقه فقط رفیق از یک چیز سهم ندارد : ناموس .  اگر رفیق شما در کوچه پس کوچه های نازی آباد  ، چاقو چاقو شد ، شما اگر نیم ساعت بعد با یک وانت قداره کش و چوب به دست حاضر نباشید از دایره مسلک جاهلی بیرونید . اینجا دلیل نقش کمرنگ و مرام نقش محوری دارد .
در حیطه ارتباطات خانواده نیز شماشالوده  عشقتان   مادر است و همیشه شعار محوریتان این است: سلطان غم ،مادر. ولی شما هر روز مادرتان را باید به حد کمال کتک بزنید چرا که وی به چاقو کشی و دعواهای خونین شما معترض است . شما در عین حال باید به صورت سنتی تنها آرزوی زندگیتان این باشد که ننه تان را به خرج خودتان به مشهد بفرستید تا عاقبت به خیر شوید.
 
شما اگر خواهر(آبجی) داشته باشید به یقین او فلک زده ترین موجود روی زمین است زیرا او ناموس شماست و ناموس یعنی همه چیز . شما حاضرید برای حفظ ناموستان یک محله را به آتش بکشید . این یک قانون نا نوشته  ولی  به شدت معتبر است.
 
ب-2 ) خودرو

به حتم شما اگر بخواهید پولدارترین آدم دنیا شوید  لزوما باید از راه مسافر کشی به این مهم دسترسی یابید . زیرا شما شغل دیگری را به رسمیت نمی شناسید .  شما در رویا هایتان یک پیکان مدل 63 ، با لاستیک های دور سفید،بوق 1611،آینه استیل ، یک پوست بز بر روی صندلی عقب ، یک سی  دی آویزان از آینه ، یک کارت تلفن ژاپنی بر روی قاب جا سیگاری ،  یک پلاک  بزرگتر لاتین زیر پلاک اصلی ، کمک فنر های خوابیده   و شیشه عقب دودی که بر روی آن یکی از جمله های : منم گدای فاطمه، بیمه اش کردم به نامت ، یادگار پدر  ،  مسافر جمکران و .... نقش بسته است .
 
ب-3) موسیقی – ترانه
 
در حوزه ترانه و موزیک  ییشتر اقبال به سوی ترانه هایی با بن مایه های کوچه بازاری که حاوی اندرزهایی در حوزه  وفا و  یا ناکامی در عشق است می رود . شما در حین گوش کردن به ترانه بایستی شیوه نامه ای خاص را رعایت کنید :تکان دادن سر به طرفین به نشانه تاسف ناشی از همزاد پنداری . بستن چشمها در بخشهایی از ترانه و خواندن همزمان با آن قسمت . اگر ترانه حاوی معانی حزن آور است شما باید در هنگام گوش کردن تا سر حد گریه پیش روید و با دست محکم بروی زانو بزنید . این گروه علاقه بسیاری نیز به شرکت در مراسم نوحه خوانی و روضه خوانی دارند و  آنان بعضا افسانه های شگفت آوری از مداح ها و نوحه خوانها و میزان تبحر آنها نقل می کنند . از شعرهای مورد علاقه این طیف در حوزه مداحی می توان به " علی عشقمه" و " بوی سیب و حرم حبییب " و " ارباب " اشاره کرد.

ب-4) عشق

اگر شما 10 سالتان باشد و بخواهید به این جرگه بپیوندید باز هم لزوما باید ادعا کنید یکبار اسیر نگاه یک چشم سیاه شده اید ولی دست نامهربان روزگار وصلتان را هجران کرده و شما شکست خورده و محبوب را به رقیب شما داده اند .از این گذشته شما در هر مقطعی از زندگی باید یک ماجرای عشقی داشته باشید . پس شما خوش قیافه ترین دختر دم دست که لزوما باید سر به زیر باشد را انتخاب نموده و عاشق آن می شوید ( لزومی ندارد او نسبت به شما احساسی داشته باشد) سپس او ناموس شما شده و شما بر سر عشق فرضی با رقبای دیگر که آنها نیز از بد روزگار عاشقان سینه چاک ( و فرضی) عشق شما هستند  درگیر می شوید و احتمالا این ماجرا به خونریزی عشقی و ناموسی ختم می شود.  در صورت برخورداری از عشق واقعی ، او باید تنها انگیزه اش از ازدواج با شما این باشد که در اینده رختهای چرک شما را شسته و برایتان غذا درست کند و بچه های احتمالی را بزرگ و تر وخشک نماید.

ب-5) لباس

هر چند سالها عرق گیر ، زیر شلواری راه راه و دمپایی  لباس ملی این قشر بود ولی اخیرا ، ترکیبات متنوع تری نیز دیده شده است که از آن جمله : شلوار شش جیب ، تی شرت جذب مشکی و کتانی قرمزیا سفید به همراه کلاه نقابدار. شلوار مشکی دمپا گشاد ، پیراهن مشکی ، کفش نوک تیز ( در صورت نبود از کتانی چینی یا دمپایی زرد استفاده شود)
تی شرت جذب قرمز با آستین کوتاه، شلوار پارچه ای سبز ، کفش چرمی قرمز براق ( در صورت نبود از کفش چینی مورد بالا ی می توان استفاده نمود هر چند استفاده از دمپایی زرد هم در مواردی بسیار معدود مشاهده شده است) . از متعلقات(accessories (لباس و پوشش می توان به دستمال یزدی ،انگشتر عقیق،تسبی( تسبیحو کمربند ( ترجیحا کمربند سایز بدنسازی) اشاره کرد.

 ب-6) سیاست - اقتصاد
شما چون در ایران زندگی می کنید بنابراین لزوما در باب سیاست صاحب نظرید پس مرز بندی یا تفاوت خاصی بین شما و دیگر کارشناسان خبره  و تحصیلکرده وجود ندارد ولی شما بایستی در تاکسی و دیگر مجامع احتمالی با اشراف بر موضوعات روز بلا فاصله اگر سنتان اجازه دهد به مقایسه قیمت نان ، روغن 17 کیلویی وپیکان با  قیمتهای سال 46 بپردازید و اگر سنتان اجازه ندهد از خاطرات پدر ، پدر بزرگ و یا پیشوای معنویتان نقل قول کنید به یاد داشته باشید که در حین این نقلها بایستی تمام فحشهایی که از کودکی فرا گرفته اید را چاشنی سخنانتان کرده و به دست اندرکاران گرانی حواله کنید سپس یک ماجرای افسانه ای راجع به کلاهبرداری یکی از فرزندان دانه درشتها نقل نموده و پس از آنکه تعجب همگی را برانگیختید از تاکسی یا محل تجمع خارج شوید.

 

ترانه های عریان غربت زدگی یاران

" ای کاش حالا

همه همین جا بودند

دور هم می نشستیم،می گفتیم، می خندیدیم

و اگر کسی هم مست می کرد ،به ما چه مربوط

باز هم می خندیدیم

زندگی کیف خاصی داشت"

این زیاد ساده نیست،این که رفیقت، اونی که باهاش به زمین  و زمان خندیدی ، دختر بازی های یواشکی داشتین فراوون،  اونی که باهاش یه شبه درآمد یه هفته  تون رو  به باد دادین  ، یه جورایی رام وخام و کر و خر هم بودین ، ببینی که می خواد بپره به ۵۰۰۰ کیلومتر دورتر ...و۵۰۰۰ کیلومتر یعنی خیلی دور ...خیلی.