ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ابراهیمی دیگر در آتش

برای بی پناه دخترکی که نهال نازک تنش را همچون بره ای معصوم به آویز سیاهچال آویخت تا شاید تن بی جانش تلنگری باشد بر شرف ، که دیگر ندرتیست بهت انگیز که نه تنها آسایش خفته گان که سکون مردگان را هم آشفته می کند ...و برای مدعیان این باغ عفونت که " آزادترین سرزمین جهان" می خوانندش که : آی باشید تا نفرین دوزخ از شما چه سازد ...که مادران سیاه پوش ، داغ دار زیباترین فرزندان آفتاب و باد ، هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند و...برای من و تویی که دیریست پروای تیغ جلاد قناری بوسه مان را بی آواز کرده است...



"


آیا نه


یکی نه


بسنده بود


که سر نوشت مرا بسازد؟



من


تنها فریاد زدم


نه!


من از


فرو رفتن


تن زدم.


صدایی بودم من


- شکلی میان اشکال ،


و معنایی یافتم.



من بودم


و شدم،


نه زان گونه که غنچه ای


گلی


یا ریشه ای


که جوانه ای


یا یکی دانه


که جنگلی -


راست بدان گونه


که عامی مردی


شهیدی؛


تا آسمان بر او نماز برد.





من بینوا بندگکی سر به راه


نبودم


و راه بهشت مینوی من


بُزروِ طوع و خاکساری


نبود:



مرا دیگرگونه خدایی می بایست


شایسته آفرینه ای


که نواله ی ناگزیر را


گردن


کج نمی کند.



و خدایی


دیگرگونه


آفریدم.





دریغا شیر آهنکوه مردا


که تو بودی،


و کوهوار


پیش از آن که به خاک افتی


نستوه و استوار


مرده بودی.



اما نه خدا و نه شیطان -


سر نوشت تو را


بتی رقم زد


که دیگران


می پرستیدند.


بتی که


دیگرانش


می پرستیدند."


جزیره افتخارات

پس از مدتی طولانی داستان کوتاهی نوشته بودم که هم در نوع پایان دادنش مردد بودم هم مجال تایپ آن دست نمی داد. دیروز که اخبار را می خواندم خبرگزاری فارس خبری مخابره کرده بود با عنوان "یک نویسنده کرمانشاهی نوبل ادبیات را برد" شگفت زده و کنجکاو بر روی پیوند کلیک کردم . تنها نویسنده کرمانشاهی که به یاد داشتم " علی اشرف درویشیان" بود که رمان سالهای ابری او را بسیار دوست می داشتم. تعقیب تیتر مرا به صفحه خبر رساند ، خبری که حال با دیدن محتوای آن بیشتر خنده ام می گرفت تا تحسینم را بر انگیزد . خبر از آن قرار بود که خانم " دوریس لسینگ" رمان نویس سالخورده بریتانیایی ، در زمان جنگ جهانی اول به دلیل ماموریت پدرش که یک کارمند بانک و یک افسر ارتش انگلیس بوده در کرمانشاه متولد می شود و اندکی بعد نیز با پایان ماموریت پدر ایران را ترک و به زیمبابوه و سپس به موطن خود مهاجرت میکنند و هرگز نیز به ایران باز نمی گردند ....

اندکی بعد خبرگزاری ایسنا و آفتاب نیز در اقدامی مشابه خبرهایی مخابره کردند که در آنها از این بانوی نویسنده با عنوان " ایرانی تبار" ،" ایرانی الاصل" یا " کرمانشاهی" نام برده بود جالب آنکه خبرگزاری فارس از اینکه رسانه های جهان به ایرانی الاصل بودن این نویسنده اشاره ای نکرده بودند بر آشفته و تلویحا آنرا به نوعی دشمنی با مردم ایران تعبیر کرده بود!! این همه ذوق زدگی رسانه های حکومتی در حالی بود که این بانوی سالخورده که اکنون اندکی کمتر از نود سال از سن او می گذرد هنگامی که خبرنگاران در جلوی منزل او بر سر راهش قرار گرفته و به او این خبر را دادند تنها به یک جمله " ...پس از سی سال" بسنده کرد و از خبرنگاران خواست از سر راهش کنار بروند تا به خرید برود.

چرایی قلب و جعل اخبار در رسانه های داخلی و تحمیق مخاطب مقوله تازه ای نیست چرا که این رفتار به نوعی در سرشت و مورفولوژی این چنین نظامهایی قراردارد لیکن وجه دردناک این رفتار که تا اندازه ای شکل مضحک به آن می بخشد تلاش آنان برای کسب افتخارات رایگان به هر قیمتیست.تلاشی که اخیرا با چاشنی تشبث به آرمانهای ملی گرایانه همراه گشته وسودای واریز دستاوردهای آن به حساب حاکمیت آنان را سرخوش نموده است.

اندکی پیشتر در کوششی مشابه آنگاه که" انوشه انصاری" فضانورد زنی که سال گذشته  با سفر با کاوشگر نام خودرا درتاریخ جهان جاودانه کرد بار دیگر موتورهای تبلیغاتی داخلی به حرکت افتاده و از او با لقب " زن فضانورد ایرانی " یا اولین زن مسلمان فضانورد" یاد کردند! توضیح آنکه خانواده انوشه انصاری نیز مانند میلیونها ایرانی دیگر هنگامی که او چند سالی بیشتر نداشت در اوائل انقلاب جلای وطن کرده و به ایالات متحده کوچ کرده بودند . شگفت آور تر آنکه این رسانه ها در حالی افتخار سفر به فضای انوشه را به سینه خود سنجاق می کردند که در ایران امروز حتی دوچرخه سواری برای زنان رفتاری مجرمانه و شامل تعقیب کیفری ست.

این رفتار حاکمان در کنار خلاء افتخارات واقعی ملی ، برای مردم نوعی نوستالژی غرور میهنی پدید آورده آنگونه که امروز مردم ایران آز آنجا که در دنیای بیرونی بی ستاره و بی مدال گشته اند می کوشند این جراحت روحی خویش را با پناه برده به افتخارات روزگاران بسیار دور التیام بخشند . و به نوعی در افتخارات کسب شده پدران خویش متوقف باقی بمانند.

شوربختانه بر خلاف تبلیغات پر طمطراق داخلی که هر روز ادعایی شگفت اورتراز دیروز میکنند ، آمارها و واقعیات نشان میدهد که ما سالهاست در مقابل سیل شکوهمندی ها و دستاوردهای دیگران دستان خود را بالا برده  و بی سلاح و سپر مبهوت توانمندیهای آنان گشته ایم تا بدان حد که حتی دیگر به روی رویاهامان نیز نامهای فرنگی حک شده است .

اما در سرزمینی که در میان کشورهایی که بودجه پژوهش های پزشکی شان معادل سالها در آمد نفت ماست ، توانسته داروی ایدز را کشف کند، سرزمینی که مستغنی از دیگران فناوری هسته ای را به دست آورده ، سرزمینی که همجنس گرا ندارد، سرزمینی که همه مردم جهان به رییس جمهورش نامه می نویسند و از او برای حل امور کشورشان طلب راه می کنند، سرزمینی که بزرگترین پیتزا و طولانی ترین نقاشی و وسیعترین فرش دنیا را دارد شگفت آور نیست که نام نویسنده ی کرمانشاهیش نیز " دوریس لسینگ " باشد.