ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

زندگی ِ مادر کافی

در دنیایی که میل گاردان مبارکش را به وجود با فضیلت اشرف مخلوقات عنایت کرده و وسیله مورد نظر برای ما "هم فیها خالدون" است پس چه گلایه از سیخونک نحیف دندانپزشک که چونان نوک دارکوب زبله بر پیکره مجروح لثه ما فرود آید.

آه زندگی ...زندگی ...گاردان به این گندگی؟ آخه سوراخ جورابتیم ...دود سیگارتیم...آخه لا مصب این معدس تو داری؟ آخه چقدر قضای حاجت ؟ چی خوردی تو ؟

در این اندیشه های تابناک دست و پا می زنیم که ناگاه نازل می شود:" ای کسانیکه ایمان آورده اید و حال خود را لای پتوی گل گلی قرمز پیچانده اید و کلفتی زندگی شما را پشت و رو کرده است ...بیاد آورید ما شما را که همچون هاچ زنبور عسل اسپرم سرگردانی بیش نبودید به دوام رساندیم و هدایت کردیم ...پس از خوردن شاش جهود پرهیز کنید و مانند شیر برنج پهن نشوید...هر آینه ما به شما دو شست بخشیدیم که در موقع یاس به زندگی حواله کنید و به میرداماد بروید و صفا سیتی کتلت"

آه

زندگی شاید

خیابان درازیست که هر روز دختر نیش ناشی با کیف ورساچی از آن می گذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که" جواد تایتانیک" با آن خود را به عشق "جواده" از شاخه می آویزد

زندگی شاید طفلیست که مدرسه را می پیچاند

یا عبور گیج رهگذری که هنگام رد شدن از عرض بزرگراه مدرس به مواد اولیه تبدیل می شود

یا شاید رهگذری که کلاه از سر بر می دارد و موهای یکی بود یکی نبودش نمایان می شود

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی پر معنی می گوید:

" عجب راسته گوشتی ...جیگرت را بخورم درشت درشت"

آه ....

من فاطی دونقطه غمگینی را می شناسم

که در زیر زمینی مسکن دارد

و آنتن بشقابیش را می نوازند آرام آرام

یا شاید تند تند

فاطی گنده غمگینی

که شب با چند بوسه از حال می رود

و سحرگاه با چند اسکناس به دنیا می آید

آه زمان گذشت ...

زمان گذشت و ساعت 132 بار نواخت

دقیقا 132 بار نواخت

در کوچه نان خشکی می آید

در کوچه نان خشکی می آید

و من به جفت گیری آدمها می اندیشم

ای یار

ای یگانه ترین یار

این سیر ترشی مگر چند ساله بود؟

من از کجا می آیم؟

به مادرم گفتم دیگر تمام شد

بالاخره ترتیبش را دادم

شانس بیاورم حامله نشود

باید فرار کنم

ای یار

ای یگانه ترین یار

..ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد...

نظرات 10 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 15:06

سلام....
امروز اولین بار بود که از وبلاگت خوندم..تو واقعا محشری و زیرک...باورم نمیشه که این سن و سالت باشه...عجیبه...
خیلی زیبا و روان مینویسی...حتی احساس میکنم از من هم قشنگتر....
خیلی برام جالب بود...رفتم تم آرشیوت و کلی از قبلی ها را خوندم...عجب قلمی داری....تو دیگه کی هستی؟؟ جدی همه را خودت نوشتی؟؟ مگه چند سالته؟؟...نکنه یک چیزی این وسط هست که با حقیقت نمیخونه؟؟
به هر حال من که مطمئنم حتی از ابراهیم نبوی هم جالبتر نوشتی...دمت گرم...واقعا دست مریزاد..ایول به امام زمون...

behnam پنج‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 19:25 http://balatarin.com

معرکه بود ...یک زبان وبلاگی زیبا...آینده خوبی داری

یاشا جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:03

بسیار زیبا بود...
منم با نظر مهدی موافقم...خیلی جالب و روان مینویسی...خوش به حالت..
ادامه بده ....ولی اصلا ترشی نخوری ها......
بای

شازده خانوم شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 13:08 http://shazdekhanoom.blogsky.com

آقا چه خبره اینجا............چقدر متحول شدید.
میبینم مثل فاطی قاطی کرده اید و بدجوری به سیم آخر نواختید

ارشیا ایرانپرست شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 14:43 http://www.p4I.blogsky.com

درود
زیبا بود
پاینده ایران

آسا شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 19:44

ظاهرا به طنز رو اوردی
جالب بود و حقیقت ولی من دوست ندارم به شعر کسی دست برده بشه
ولی حقیقت ناراحت کننده است

حامد دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:59 http://bayehbayeh.blogsky.com

سلام ... بنویس که خوب می نویسی !!! به من هم سر بزن یا علی

سیما رو سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:11

جالب بودو خسته نباشید

بهنام سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:14 http://balatarin.com

سلام .به مطلب من در بالاترین رای دهید.ممنون

طب یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 15:51

خدا شفات بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد