ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ابراهیمی دیگر در آتش

برای بی پناه دخترکی که نهال نازک تنش را همچون بره ای معصوم به آویز سیاهچال آویخت تا شاید تن بی جانش تلنگری باشد بر شرف ، که دیگر ندرتیست بهت انگیز که نه تنها آسایش خفته گان که سکون مردگان را هم آشفته می کند ...و برای مدعیان این باغ عفونت که " آزادترین سرزمین جهان" می خوانندش که : آی باشید تا نفرین دوزخ از شما چه سازد ...که مادران سیاه پوش ، داغ دار زیباترین فرزندان آفتاب و باد ، هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند و...برای من و تویی که دیریست پروای تیغ جلاد قناری بوسه مان را بی آواز کرده است...



"


آیا نه


یکی نه


بسنده بود


که سر نوشت مرا بسازد؟



من


تنها فریاد زدم


نه!


من از


فرو رفتن


تن زدم.


صدایی بودم من


- شکلی میان اشکال ،


و معنایی یافتم.



من بودم


و شدم،


نه زان گونه که غنچه ای


گلی


یا ریشه ای


که جوانه ای


یا یکی دانه


که جنگلی -


راست بدان گونه


که عامی مردی


شهیدی؛


تا آسمان بر او نماز برد.





من بینوا بندگکی سر به راه


نبودم


و راه بهشت مینوی من


بُزروِ طوع و خاکساری


نبود:



مرا دیگرگونه خدایی می بایست


شایسته آفرینه ای


که نواله ی ناگزیر را


گردن


کج نمی کند.



و خدایی


دیگرگونه


آفریدم.





دریغا شیر آهنکوه مردا


که تو بودی،


و کوهوار


پیش از آن که به خاک افتی


نستوه و استوار


مرده بودی.



اما نه خدا و نه شیطان -


سر نوشت تو را


بتی رقم زد


که دیگران


می پرستیدند.


بتی که


دیگرانش


می پرستیدند."


جزیره افتخارات

پس از مدتی طولانی داستان کوتاهی نوشته بودم که هم در نوع پایان دادنش مردد بودم هم مجال تایپ آن دست نمی داد. دیروز که اخبار را می خواندم خبرگزاری فارس خبری مخابره کرده بود با عنوان "یک نویسنده کرمانشاهی نوبل ادبیات را برد" شگفت زده و کنجکاو بر روی پیوند کلیک کردم . تنها نویسنده کرمانشاهی که به یاد داشتم " علی اشرف درویشیان" بود که رمان سالهای ابری او را بسیار دوست می داشتم. تعقیب تیتر مرا به صفحه خبر رساند ، خبری که حال با دیدن محتوای آن بیشتر خنده ام می گرفت تا تحسینم را بر انگیزد . خبر از آن قرار بود که خانم " دوریس لسینگ" رمان نویس سالخورده بریتانیایی ، در زمان جنگ جهانی اول به دلیل ماموریت پدرش که یک کارمند بانک و یک افسر ارتش انگلیس بوده در کرمانشاه متولد می شود و اندکی بعد نیز با پایان ماموریت پدر ایران را ترک و به زیمبابوه و سپس به موطن خود مهاجرت میکنند و هرگز نیز به ایران باز نمی گردند ....

اندکی بعد خبرگزاری ایسنا و آفتاب نیز در اقدامی مشابه خبرهایی مخابره کردند که در آنها از این بانوی نویسنده با عنوان " ایرانی تبار" ،" ایرانی الاصل" یا " کرمانشاهی" نام برده بود جالب آنکه خبرگزاری فارس از اینکه رسانه های جهان به ایرانی الاصل بودن این نویسنده اشاره ای نکرده بودند بر آشفته و تلویحا آنرا به نوعی دشمنی با مردم ایران تعبیر کرده بود!! این همه ذوق زدگی رسانه های حکومتی در حالی بود که این بانوی سالخورده که اکنون اندکی کمتر از نود سال از سن او می گذرد هنگامی که خبرنگاران در جلوی منزل او بر سر راهش قرار گرفته و به او این خبر را دادند تنها به یک جمله " ...پس از سی سال" بسنده کرد و از خبرنگاران خواست از سر راهش کنار بروند تا به خرید برود.

چرایی قلب و جعل اخبار در رسانه های داخلی و تحمیق مخاطب مقوله تازه ای نیست چرا که این رفتار به نوعی در سرشت و مورفولوژی این چنین نظامهایی قراردارد لیکن وجه دردناک این رفتار که تا اندازه ای شکل مضحک به آن می بخشد تلاش آنان برای کسب افتخارات رایگان به هر قیمتیست.تلاشی که اخیرا با چاشنی تشبث به آرمانهای ملی گرایانه همراه گشته وسودای واریز دستاوردهای آن به حساب حاکمیت آنان را سرخوش نموده است.

اندکی پیشتر در کوششی مشابه آنگاه که" انوشه انصاری" فضانورد زنی که سال گذشته  با سفر با کاوشگر نام خودرا درتاریخ جهان جاودانه کرد بار دیگر موتورهای تبلیغاتی داخلی به حرکت افتاده و از او با لقب " زن فضانورد ایرانی " یا اولین زن مسلمان فضانورد" یاد کردند! توضیح آنکه خانواده انوشه انصاری نیز مانند میلیونها ایرانی دیگر هنگامی که او چند سالی بیشتر نداشت در اوائل انقلاب جلای وطن کرده و به ایالات متحده کوچ کرده بودند . شگفت آور تر آنکه این رسانه ها در حالی افتخار سفر به فضای انوشه را به سینه خود سنجاق می کردند که در ایران امروز حتی دوچرخه سواری برای زنان رفتاری مجرمانه و شامل تعقیب کیفری ست.

این رفتار حاکمان در کنار خلاء افتخارات واقعی ملی ، برای مردم نوعی نوستالژی غرور میهنی پدید آورده آنگونه که امروز مردم ایران آز آنجا که در دنیای بیرونی بی ستاره و بی مدال گشته اند می کوشند این جراحت روحی خویش را با پناه برده به افتخارات روزگاران بسیار دور التیام بخشند . و به نوعی در افتخارات کسب شده پدران خویش متوقف باقی بمانند.

شوربختانه بر خلاف تبلیغات پر طمطراق داخلی که هر روز ادعایی شگفت اورتراز دیروز میکنند ، آمارها و واقعیات نشان میدهد که ما سالهاست در مقابل سیل شکوهمندی ها و دستاوردهای دیگران دستان خود را بالا برده  و بی سلاح و سپر مبهوت توانمندیهای آنان گشته ایم تا بدان حد که حتی دیگر به روی رویاهامان نیز نامهای فرنگی حک شده است .

اما در سرزمینی که در میان کشورهایی که بودجه پژوهش های پزشکی شان معادل سالها در آمد نفت ماست ، توانسته داروی ایدز را کشف کند، سرزمینی که مستغنی از دیگران فناوری هسته ای را به دست آورده ، سرزمینی که همجنس گرا ندارد، سرزمینی که همه مردم جهان به رییس جمهورش نامه می نویسند و از او برای حل امور کشورشان طلب راه می کنند، سرزمینی که بزرگترین پیتزا و طولانی ترین نقاشی و وسیعترین فرش دنیا را دارد شگفت آور نیست که نام نویسنده ی کرمانشاهیش نیز " دوریس لسینگ " باشد.

ماجراهای محمود و دانیل

ماناگوآ- نیکاراگوئه- 8 ژوئن 2007-ساعت 2 نیمه شب

اتاق خواب دانیل ارتگا

  {صدای زنگ موبایل – ملودی منو تنها نذار اثر سعید کنگرانی}

 دانیل از زیر پتو موبایلش را پیدا می کند و جواب می دهد.

{ آنسوی خط صدای دختر}

 -الو سلام

 -الو شما؟

- نمیشناسی؟

-باید بشناسم؟

- من همونیم که دیروز بهم شماره دادی .... تو پارک ! یادت رفته ؟ ای شیطون!زیر شمارت هم نوشته بودی خورخه...مگه تو خورخه نیستی؟

 - خورخه؟! آهان ! چرا چرا ...خودمم ...خورخه منم ... خوبی تو؟ حالا یادم اومد.

 { زن دانیل غلت می زند و دانیل وحشت می کند که دارد از خواب بیدار می شود، دستش را جلوی گوشی می گیرد}

- ببین ! من الان نمی تونم حرف بزنم . می تونی فردا زنگ بزنی؟

 {ناگهان صدای دختر تغییر می کند }

 - ای ناقلا پس شماره هم می دی ! اگه پتت رو نریختم رو آب !

- ها؟ تو دیگه کی هستی؟

- نمی شناسی منو؟ یه ذره فکر کن !!.....{ بعد از اندکی مکث}

محمود تویی ؟ بابا دمت گرم ! حالا دیگه ما رو اس می کنی؟!

- خداییش نه ! خواستم یه کم شوخی کنم باهات فضا عوض شه!

- فضا عوض شه؟! بابا ساعت 2 نصفه شبه... هزار بار گفتم اینجا با تهران 10 ساعت اختلاف ساعت داره ...چرا گوش نمی کنی ؟ اون دفعه هم دقیقا همین کارو کردی...!

- خدایی؟ آقا شرمنده ی روتم ! اصلا حواسم نبود .

- اون از دیشبمون که ساعت 2 شب هوگو چاوز اس ام اس داده که پات از لحاف بیرون نمونه ...خطرناکه...اینم از امشب...خواستم این ماسماسک رو خاموش کنما ....

- آآآآآآ بابا تو هنوز اون یازده چراغ قوه رو داری ؟ بابا بفروش اونو یه چیز خوب بخر ....مگا پیکسل بالا ...

- چشم ! فردا اول وقت می رم می خرم ...

- راستی دانیل ! زنگ زدم بگم آخر هفته با بچه ها پاشید بیاید تهران هم یه آب و هوایی عوض کنید هم تو یه مقدار روحیت بهتر شه خلاصه دور هم باشیم....

-ببین به موت قسم خیلی دلم می خواد بیام تهران ولی وجدانا این بچه ها گرفتارمون کردن .... پسره درس داره ...کنکور داره ...دختره عاشق یه پسره شده عقدشون کردیم حالا فهمیدیم طرف معتاده ...خلاصه خیلی بهم ریخته ام ...هفته قبل هوگو زنگ زده بیا بریم کوه ...گفتم کار دارم ...اونم فکر کرد پیچوندم ...ناراحت شد...

- من کاری به این کارا ندارم ... آخر هفته منتظریم ...دست بچه هارو می گیری میای ...همه هم میاین...راستی عیال چطوره؟ هنوز مزه کوفته ماناگواییش زیر زبونمونه....!!

- اونم خوبه ..ماشین خریدم واسش صبحا می ره تعلیم رانندگی می ده ...ببین جان محمود فقط خودتونو به زحمت نندازینا..فقط واسه خودت میام .

- خیله خب...حالا بیاین شما ...دانیل جان ! مدیونی اگه چیزی بیاری ها ...همه چی اینجا هست ..فقط رسید یه تک زنگ بزن خودم میام فرودگاه دنبالت...

 شنبه 10 ژوئن – تهران- فرودگاه مهر آباد

 -چائو محمود

- می خوامت دانیل

-دل آموره محمود

- دیوونتم دانیل

 - سلام خانوم ارتگا ! خوش اومدین ...قدمتون سر چشم...بفرمایین ..ماشین گرفتم ..بچه ها خونه منتظرن...

- سلام آقا محمود ! خوبید شما؟! ...چرا زحمت کشیدین ؟ ما خودمون با مترو می اومدیم ! دنی ! ببین می گم به زحمت می افتن اینه ها! گوش نمی دی دیگه...

ظهر همان روز – نارمک – منزل محمود

 - آقا جدا خوش اومدین ...شادم کردی ...{ دانیل متقابلا دست در گردن محمود انداخته و در حالیکه اورا فشار می دهد : جیگر منی به خدا}

- دانیل جان پاشو تا بساط ناهار روبراه می شه ما نماز رو بخونیم...

{ سر سفره ..ارتگا با زیر پیرهن و زیر شلوار راه راه و چفیه نشسته}

- ناقلا ! تو که همش عکس با نون پنیر می گرفتی ...این جا که 10 جور غذا درس کردی....ما خداییش راضی نبودیم به این کار ها...

- ببین ما واسه  مهمون خودکشی می کنیم ...خداییش تعارف کنید دلگیر می شم ...بسم الله شروع کنید...

{ دانیل خودش رو به محمود نزدیک کرده و در گوش او می گوید :}

- حالا محمود یه چیزی میگم جایی درز نکنه ها ...ماه پیش هوگو مارو تولد نوش دعوت کرده ما پا شدیم رفتیم ...مورالز و زنش هم اومدن ...حالا هی بشین ..هی بشین ...آخرش ساعت 11 زنگ زده از بیرون هات داگ اوردن....

 اصن مارو میگی ....

- بیخیال ...ولش کن ...این ونزوئلیاییا نون کورن....

 یکشنبه – ساعت 4 بامداد

- پاشو پاشو اذونه!

- بیخیال بابا ...اینجا چقدر زود اذون می گن ....اونجا ساعت 12 اذون میگن ...جون داداش خیلی داغونم بذار بخوابم ...دیشب اون چی بود دادی به ما ؟ دوغ بود ؟چی بود؟ عمله خفه کن بود....اسب به زانو در میاره ...نابودم کرد...

- نمی شه باید پاشی بخونی ! کسی که چفیه میندازه مگه میشه نماز نخونه...؟ پاشو آفتاب زد...ما از آدم بی نماز خوشمون نمیاد...

 یکشنبه – 12 ظهر – باغ لواسون

 خانوم ارتگا: دنی! بیا پایین از درخت ...می افتی کا دستمون می دیا

{ دانیل در حالیکه تمام صورتش را قرمز کرده مشغول خوردن است}

دانیل: زن  بیا اینجا ...چادرتو بگیر میخوام بتکونم....

- می بینی تورو خدا آقا محمود ! شانس مائه دیگه ...عین بچه ها می مونه... ولی چی کار کنم باز میگم پدر بچه هامه ...

- ای بابا خانوم ارتگا ...شما دیگه سنی ازت گذشته باید مدارا کنی ...

- آخه چقدر؟ ماه پیش دروغکی به من میگه می خوام برم سازمان ملل ...بعدا فهمیدم آقا با مورالز و چاوز پاشدن رفتن مکزیک موج سواری ....

{ دانیل از درخت پایین می پرد و چفیه را که پر از شاتوت است راباز می کند}

-بیاییید ...بیااااید ...جان تو عجب تمشکای بزرگیه ....

- تمشک؟ دهاتی اینا شاتوته ...بدبخت اون ملت ...

دوشنبه – فرودگاه مهر آباد

 دانیل خیلی خوب کاری کردی اومدین ...هم ما دلمون وا شد هم بچه ها همدیگرو دیدن ....خلاصه خیلی فاز داد....

- آخ من قربون اون قد و بالات برم محمود...چقدر هم این لباس سرخپوستی بهت میاد ...عین رییس قبیله ها شدی

{ محمود یک تار سبیل دانیل را می کند و لای دستمال کاغذی می گذارد }

- اینو نگه می دارم به حرمت رفاقتمون...

- آخ من فدای تو ...اصلا همشو بکن ...آقا بابت همه چی ممنون ...خیلی زحمت افتادی ...

- بابا این حرفا چیه؟ یه خرده خرت و پرت واستون گفتم گرفتن گذاشتن تو چمدون ..یه کم لواشک و گلاب و سوهان و جا نماز تسبیح ....یه چنتا هم کاپشن گذاشتم ...واستون ساندویچ هم گذاشتم تو کیسه ....کتلت هست ...فلافل هم هست ..بده بچه ها بخورن دلشون ضعف نره ...

 {محمود دانیل رو در آغوش میکشه و محمود از پله های هواپیما بالا رفته تا دانیل را بدرقه کند}

- باشه دیگه محمود برو دیگه هواپیما می خواد بره...اگه دیر بره قزافی تیکه بارمون می کنه ...حالا یه هواپیما اجاره کرده ...برو

- جان سیبیلات نمی تونم دل بکنم ....خرابتم ...

- برو دیگه محمود جان ...پله هارو می خوان ببرن ...برو

- نمی خوام برم ....من هم میام

- نمی شه که عزیزم ...برو ...خودم زنگ می زنم پاشید بیایین

{ محمود از پله ها پایین می آید و خیره به هواپیماییست که در افق اوج می گیرد ...دانیل سرش را از پنجره بیرون کرده و چفیه را تکان می دهد...هواپیما دور و ناپدید می شود}.

 

 

معجزه هزاره سوم

فرض کنید شما رفتید فروشگاه که داروی نظافت بخرید{ چون بکار بردن بسیاری از واژگان از جمله واجبی در ایران تابو محسوب می شود کلمات جایگزین خلق شده است که بعضا گویا نیز نمی باشد بنابراین خواننده ممکن است داروی نظافت را با خمیردندان اشتباه بگیرد که عواقب مصیبت باری در پی خواهد داشت} یک اسکناس 200 تومانی روی پیشخوان می گذارید و در حالیکه احتیاط می کنید کسی اطرافتان نباشد یواشکی به فروشنده می گویید : آقا لطفا یه دوا بدین! فروشنده می پرسد از کدوما می خوای؟ می گید از همون 200 تومنیا فکر کنم مارکش برگریزانه! فروشنده یه جعبه کوچک روی پیشخوان می گذاره و میگه اینم برگریزان ولی 200 تومن نیست 400 تومنه !با تعجب می پرسید اِ ! این که تا ماه پیش 200 تومن بود ...فورشنهده میگه بعــــــله ! اون ماله ماه پیش بود ! ننه بزرگ منم ماه پیش بسکتبال بازی میکرد ...اما الان 400 تومنه ... اگه می خوای ارزون بخری برو دم خونه آقای احمدی نژاد ...اونجا ارزونتره...

لابد دریافتید که راه حل بالا در راستای سیاستگذاری اقتصادی رییس جمهور در جمع خبرنگاران و در پاسخ به پرسش آنان در مورد قیمت نجومی گوجه فرنگی بود . وی دست مافیای گوجه فرنگی را کوتاه و خبر از عرضه گوجه فرنگی ارزان در " میدون دم خونه شون " داد. از جمله راه حلهای عملی دیگر در زمینه سیاست خارجی و حل بحران خاورمیانه پیشنهاد انتقال اسراییل به مکانی در اروپا ، کانادا یا آلاسکا بود که باعث حیرت بزرگان دیپلماسی گردید و بلافاصله پس از آن دولت اسراییل تخلیه مردم را آغاز و به آنها توصیه نمود که با همراه داشتن لباس گرم ، چراغ والور و بیسکوییت برای مسافرت و اقامت در آلاسکا آماده گردند.

اما از همه اینها مهمتر اظهار نظرهای آقای رییس جمهور در سفرهای پرشمار استانی است سفرهایی که در حالیکه برخی آگاهان از هزینه های نزدیک به 100 میلیارد تومانی آن در سال گذشته سخن می گویند برخی نزدیکان رییس جمهور هزینه هر سفر را بین 1 تا 2 میلیون تومان تخمین می زنند . اگر از سود و زیان این سفرها چشم پوشی کنیم سفرهای استانی برای رییس جمهور یک چیز داشت و آن یک کمد مملو از لباس بود کمدی که یادآور خاطرات" تیریپ " های مختلف رییس جمهور بود . تیریپ کردی ، تیریپ لری، تیریپ عشایر ، تیریپ عرب، تیریپ بسیج، تیریپ رفتگر، تیریپ تکواندکار، تیریپ فوتبالی و.... برای آقای رییس جمهور آرشیو کاملی از لباسها را ساخته بود، کمدی که دیگر برندهای معروف لباس همچون آرمانی و ورساچی به آن رشک می برند. رییس جمهوری که توانسته بود نوعی کاپشن را برای همیشه در تاریخ به نام خود ثبت کند ...کاپشن احمدی نژادی.

سوای کمد پر وپیمان رییس جمهور ، او در سفرهایش برای مردم همه جا از جمله کبودر آهنگ ، عجب شیر، طارم سفلی، شول آباد و کمیجان از فرایند غنی کردن اورانیم ، کیک زرد و به راه انداختن سانتریفیوژ ها گفت و از افسانه بودن هولو کوست و مردم به عوض کامیون کامیون نامه می نوشتند و از او شغل ، مسکن می خواستند . اما از سفرهای استانی رییس جمهور از 2 تای آنها نمی توان گذشت یکی گیلان و دیگری فارس . رییس جمهور که بر سبیل عادت در مواجهه با مردم هر شهری ابتدا به حافظه خود رجوع می کرد این بار شور بختانه به رشت رفته بود و در نتیجه اولین چیزی که به ذهنش رسید لابد لطیفه های رشتی یود . او در جهت استمالت از مردم گیلان در جمع نخبگان و برگزیدگان شهر رشت بر گمانه های مربوط به زنان گیلانی خط بطلان کشید و ابراز نمود فعالیت زنان گیلانی در تمام عرصه ها همراه با نجابت و حفظ متانت بوده است .این موضع شفاف و به موقع آنهم در جمع مردان گیلانی موجی از شادی و محبوبیت را برای رییس جمهور به ارمغان آورد و همگان بر موقعیت شناسی او احسنت گفتند. در دیگر سفر استانی اخیر رییس جمهور ، او که در برابر موج ابراز احساسات مردم هیجان زده شده بود در اقدامی روستای خسرو و شیرین را از آباده به اقلید ضمیمه کرد که در نتیجه به محض خروج رییس جمهور مردم 2 شهر با بیل و کلنگ و داس و چنگک به سوی هم حمله ور شدند که با تلاش نیروهای انتظامی و اعلام حکومت نظامی پس از یک هفته آرامش به شهرها بازگشت.

از دیگر تخصصهای رییس جمهور ، تخصص در دلجویی و آرام نمودن مخاطب عصبانی یا نیازمند است به طور مثال در هنگامی که رییس جمهور به دانشگاه امیرکبیر رفته بود و دانشجویان با فریادهای  معترض خود کم مانده بود سقف  سالن را پایین بیاورند در پاسخ به فریادهای آنان در خصوص  وضعیت دانشجویان ستاره دار که منع از تحصیل گردیده اند به دانشجویان 3 ستاره درجه ستوانی و به دانشجویان 2 ستاره درجه ستوانسومی اعطا نمود که نقش بسزایی در آرام نمودن جمعیت حاضر و محبوبیت وی داشت .از اقداماتی از این جنس نیز چندی پیش در حالیکه زن میانسالی با در میان گذاشتن مشکل خود و اینکه مجبور است برای رسیدن به کارخانه ای که در آن کار می کند مسافت بسیاری را پیاده راه بیاید با خنده به او گفت " میخوای بگم کارخونه رو بیارن دم خونتون؟ " این نوع راه حلهای فی البداحه و عملی که همگی به نوعی دکترینی در اداره کلان اوضاع می باشد شاید باعث شده بر روی کله بسیاری از ایرانیان اسفناج بورانی سبز شود ولی همین اقدامات خلق الساعه نوعی پیگیری را در ایرانیان بوجود آورده است آنچنان که همه آنها دست کم  برای جنبه تفریح آن هم که شده به مطالعه اوضاع می پردازند.

مراسله نمره ۱۲۳/۹ در جواب متحد المآل نمره ۱/۳۰۸

ضمیمه :ورقه راپورت

مورخ 20/2/10

وزارت داخله

حکومت علیه طهران

امنیه ایالتی

 

از امنیه قریه ونک و بلوکات شمیران به مقام منیع سر کلانتر طهران در باب اوضاع امنیت عمومی.

 

در تعقیب مرقومه محترمه نمره308 /1 حضرتعالی دامت شوکته راجع به اوضاع پریشان البسه رعایا علی حده وضع جامعه اناث در شوارع و طرق عمومی و لزوم رسیدگی بالفور به اوضاع موصوف، ضمن عرض پوزش در تاخیر عرض جواب به علت دیر رسیدن راپورت از بلوکات ؛اینک اطلاعاتی در باب امریه آن مقام جلیله تحت نمره فوق معروض می دارد.

معروضم بلوکات تحت الامر حقیر بواسطه آنکه به لحاظ نمره ی بلدیه از محلات اعیان نشین است و اغلب اشراف و متمولین ساکن بوده که بعضا فرنگ رفته نیز می باشند به واسطه استعداد مالی؛ استطاعت ابتیاع البسه خارجه را دارند و در اولادشان نیز تمایل به جامه فرنگی زیاد است که همین ها اغلب خود را به سر و ظاهر آکتورهای فرنگی درست می کنند. بخشی از ساکنین بلوکات تحت پوشش نیز از مهاجرین دهات اطرافند که تا چندی قبل به فعل فلاحت و حشم داری و چوپانی اشتغال داشته اند لاکن چون ملک آنها در طرح ارباب رعیتی قرار گرفته یا بر سر احداث جعده ،پول هنگفت بدستشان رسیده ؛ اتومبیل سوار شده اند و از طریق لاقیدی فرنگی ها تبعیت می کنند.با عنایت به دشواری فعل و عمق نابسامانی خاصه در فلکه محسنی ، شارع جردن و عمارت اسکان که تقرییا اناث کشف لباس کرده اند و با پوششهای تنگ وچسبنده و نازک و تمبانک و گالشهای رنگین موجبات تحریک عابر نامحرم را  مقدمتا فراهم و بعضا فعل را به جاهای نامناسب می کشانند ، ارباب جمعی این امنیه در چندین مکان خاصه در شوارع فوق الاشاره مستقر و حسب الامر به توقیف متخطی اهتمام نمودند.

حسب نظر آن مقام مبارک در مورد شیوع فساد در مملکت به واسطه برهنگی نسوان در کوی و برزن ، چندین ده زن و دختر از شوارع عمومی جمع آوری و اغلب به امنیه انتقال یافتند که کثرتا یا چارقد مناسب نداشتند ، یا تمبانشان کوتاه بوده یا امنیه چی بند پستان بندشان را رویت کرده بود لهذا آنهایی که اوضاعشان به غایت اسفبار بود توقیف شدند که اغلب با کولی گری و غربتی بازی سعی در امتناع سوار شدن به اتومبیل امنیه داشتند که با ضرب چماق قانون ناچار به متابعت شدند .بعضا هم ضعیفه ها با عشوه گری وطنازی و گاه با تطمیع و اغفال برخی امنیه چی ها ی ضعیف النفس از چنگ قانون خلاص شده بودند که به محض وصول راپورت ؛خاطیان خلع درجه ودر سرداب امنیه به فلک کشیده شده و قپان بند شدند. حسب فرمایش پس از انتقال موقوفین و اخذ تعهد ، اولیای اناث معلوم الحال به امنیه احضار و آنها جهت تحویل اولاد خود با تمبان و شلیته ی یدک به امنیه مراجعه نمودند که مضاعفا از ایشان نیز اخذ تعهد گردید که اگر من بعد اناث تحت حفضشان بر سبیل سابق در شوارع عمومی حاضر گردند خود آنها نیز توقیف خواهند شد مضافا اناثی که سجل آنها صادره از قری و دهات غیر از طهران بود طبق دستخط دادستان حکومت علیه؛ تحت الحفظ به دهات مادری خود تبعید شدند تا به فلاحت و حشم داری مشغول شوند.

ضمنا عطف به اقدام صنف خیاط و بزاز ومنسوج بافته به تمام مالکین البسه فروش زنانه اخطار داده شد کلیه البسه نامناسب را معدوم و بلعوض تمبان ملی  که از کرباس ساخته پشگل خاندوز ولایت استر آباد و شباهت به تمبان کردی دارد و چادر ملی که آنهم از نوغان چهار دولی قریه حاجیلر اطراف اصفهان است وبه قاعده چادر شب است  راعرضه نمایند.

                                                                                            امضا

 

نایب الامنیه حکومت تهران

کفیل امنیه قریه ونک و جردن وبلوک شمران سفلی

 

 

نمره ی اندیکاتور : 203/8

 

 

 

 

این روزهاگروههای موسیقی زیر زمینی قارچ گونه رشد می کنند و اغلب با دانلود موزیک رپرهای فرنگی چیزهایی را هم به رویشان می خوانند که مثلا مضمون متفاوتی داشته باشد.این نوجوانان که اغلب کمتر از ۲۰ سال از سنشان نمی گذرد تنها از آزادی موزیک زیر زمینی به جهت تحویل الفاظ رکیک به یکدیگر بهره می گیرند و رفتارشان بیشتر تداعی کننده رفتار دار و دسته های گنگ (gang) محلات هارلم نیویورک است . در این میان گروه کیوسک که یک باند جاز نوپاست از سال  2005فعالیت خود را آغاز کرده و اخیرا آلبومی با نام عشق سرعت را روانه بازار کرده است .گروه کیوسک اشعار غالبا انتقادی و اجتماعی خود را با موسیقی جاز و بلوز در هم می آمیزد . در کارهای این گروه رگه هایی از خوشفکری را می توان یافت.
کلیپ عشق سرعت را از اینجا ببینید.