ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

غم

شاید دزیده کز کردن دختران سرزمینم  در پشت دیوار پلکان مترو ، پروای قدم به پیش گذاردن و قلبهایی که مانند گنجشکان به دام افتاده ،از بیم گزمگان چماق به دست  می تپد  ،همه سهامیست از تسهیم به نسبت ازادی در سرزمین مه آلوده ی من.....
راستش را بخواهی
همه می‌ترسند
مخصوصا من
که از کندنِ پوستِ یک پرتقالِ رسیده!
چاقو در سرزمین من
علامتِ سربُریدنِ باد و کبوتر و دریاست.

 

 

زندگی ِ مادر کافی

در دنیایی که میل گاردان مبارکش را به وجود با فضیلت اشرف مخلوقات عنایت کرده و وسیله مورد نظر برای ما "هم فیها خالدون" است پس چه گلایه از سیخونک نحیف دندانپزشک که چونان نوک دارکوب زبله بر پیکره مجروح لثه ما فرود آید.

آه زندگی ...زندگی ...گاردان به این گندگی؟ آخه سوراخ جورابتیم ...دود سیگارتیم...آخه لا مصب این معدس تو داری؟ آخه چقدر قضای حاجت ؟ چی خوردی تو ؟

در این اندیشه های تابناک دست و پا می زنیم که ناگاه نازل می شود:" ای کسانیکه ایمان آورده اید و حال خود را لای پتوی گل گلی قرمز پیچانده اید و کلفتی زندگی شما را پشت و رو کرده است ...بیاد آورید ما شما را که همچون هاچ زنبور عسل اسپرم سرگردانی بیش نبودید به دوام رساندیم و هدایت کردیم ...پس از خوردن شاش جهود پرهیز کنید و مانند شیر برنج پهن نشوید...هر آینه ما به شما دو شست بخشیدیم که در موقع یاس به زندگی حواله کنید و به میرداماد بروید و صفا سیتی کتلت"

آه

زندگی شاید

خیابان درازیست که هر روز دختر نیش ناشی با کیف ورساچی از آن می گذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که" جواد تایتانیک" با آن خود را به عشق "جواده" از شاخه می آویزد

زندگی شاید طفلیست که مدرسه را می پیچاند

یا عبور گیج رهگذری که هنگام رد شدن از عرض بزرگراه مدرس به مواد اولیه تبدیل می شود

یا شاید رهگذری که کلاه از سر بر می دارد و موهای یکی بود یکی نبودش نمایان می شود

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی پر معنی می گوید:

" عجب راسته گوشتی ...جیگرت را بخورم درشت درشت"

آه ....

من فاطی دونقطه غمگینی را می شناسم

که در زیر زمینی مسکن دارد

و آنتن بشقابیش را می نوازند آرام آرام

یا شاید تند تند

فاطی گنده غمگینی

که شب با چند بوسه از حال می رود

و سحرگاه با چند اسکناس به دنیا می آید

آه زمان گذشت ...

زمان گذشت و ساعت 132 بار نواخت

دقیقا 132 بار نواخت

در کوچه نان خشکی می آید

در کوچه نان خشکی می آید

و من به جفت گیری آدمها می اندیشم

ای یار

ای یگانه ترین یار

این سیر ترشی مگر چند ساله بود؟

من از کجا می آیم؟

به مادرم گفتم دیگر تمام شد

بالاخره ترتیبش را دادم

شانس بیاورم حامله نشود

باید فرار کنم

ای یار

ای یگانه ترین یار

..ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد...