-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 02:01
-
زندگی با طعم تغییر
شنبه 1 دیماه سال 1386 20:21
صور نکنید اگر شما در کشوری شبیه آنچه امروز مردم ایران در آن سپری می کنند زندگی کنید زندگیتان یکسره دچار ملال و اندوه خاطرخواهد بود...خیر...در این سرای گل و بلبل و نقوش اسلیمی و مهرورزی هرگوشه ای را بنگری ممد حیات است و مفرح ذات. فی المثل شما در گزارش علل تورم فزاینده -که گاه روی تورم در کشور زیمباوه را سفید کرده است...
-
غم
دوشنبه 14 آبانماه سال 1386 20:55
شاید دزیده کز کردن دختران سرزمینم در پشت دیوار پلکان مترو ، پروای قدم به پیش گذاردن و قلبهایی که مانند گنجشکان به دام افتاده ،از بیم گزمگان چماق به دست می تپد ،همه سهامیست از تسهیم به نسبت ازادی در سرزمین مه آلوده ی من ..... راستش را بخواهی همه میترسند مخصوصا من که از کندنِ پوستِ یک پرتقالِ رسیده ! چاقو در سرزمین من...
-
زندگی ِ مادر کافی
پنجشنبه 10 آبانماه سال 1386 13:08
در دنیایی که میل گاردان مبارکش را به وجود با فضیلت اشرف مخلوقات عنایت کرده و وسیله مورد نظر برای ما " هم فیها خالدون " است پس چه گلایه از سیخونک نحیف دندانپزشک که چونان نوک دارکوب زبله بر پیکره مجروح لثه ما فرود آید . آه زندگی ... زندگی ... گاردان به این گندگی؟ آخه سوراخ جورابتیم ... دود سیگارتیم ... آخه لا مصب این...
-
ابراهیمی دیگر در آتش
جمعه 27 مهرماه سال 1386 15:37
برای بی پناه دخترکی که نهال نازک تنش را همچون بره ای معصوم به آویز سیاهچال آویخت تا شاید تن بی جانش تلنگری باشد بر شرف ، که دیگر ندرتیست بهت انگیز که نه تنها آسایش خفته گان که سکون مردگان را هم آشفته می کند ...و برای مدعیان این باغ عفونت که " آزادترین سرزمین جهان" می خوانندش که : آی باشید تا نفرین دوزخ از شما چه سازد...
-
جزیره افتخارات
شنبه 21 مهرماه سال 1386 20:27
پس از مدتی طولانی داستان کوتاهی نوشته بودم که هم در نوع پایان دادنش مردد بودم هم مجال تایپ آن دست نمی داد. دیروز که اخبار را می خواندم خبرگزاری فارس خبری مخابره کرده بود با عنوان "یک نویسنده کرمانشاهی نوبل ادبیات را برد" شگفت زده و کنجکاو بر روی پیوند کلیک کردم . تنها نویسنده کرمانشاهی که به یاد داشتم " علی اشرف...
-
تجربه
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 22:17
اندکی بیش از 2 سال از آغاز به نگارش در این صفحه می گذرد ، شمارنده حاکی از آنست که در این مدت بیش از صد هزار بازدید از این بلاگ صورت گرفته است . تجربه نگارش در اینترنت { یا به طور خاص وبلاگ نویسی} برای من تجربه ای منحصر به فرد بوده است ، تجربه که به مدد آن توانسته ام برای نگرش به پیرامون زاویه ای تازه بگشایم. به باور...
-
براندازی نرم از طریق نواحی سفت
شنبه 13 مردادماه سال 1386 18:54
طرح ارتقا امنیت اجتماعی این باربه هدف ساماندهی و ایمن سازی فاق شلوار آقایان و چاک مانتوی خانمها آغاز گردید . بسیاری از دلسوزان و باورمندان بر این باور بودند که دشمنان که در جبهه های دیگر مبارزه ناکام مانده اند این بار فاق شلوارها را نشانه گرفته و با تنگ و چسبان کردن آن در این امیدند که در پس آن ارزشها را در تنگنا و...
-
قله
سهشنبه 19 تیرماه سال 1386 21:38
برای یاران دبستانی دربند ، دانشجویان و زنان بی پناه سرزمینم : "آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند رفتند و شهر خفته ندانست کیستند فریادشان تموج شط حیات بود چون آذرخش در سخن خویش زیستند مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ دریا و موج و صخره برایشان گریستند می گفتی،ای عزیز!سترون شده ست خاک اینک ببین در برابر چشم تو چیستند: هر...
-
فرزندان کدام میهنیم؟
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 23:11
" دیگر گونه مردی آنک، که خاک را سبز می خواست و عشق را شایسته ی زیباترین زنان که اینش به نظر هدیّتی نه چنان کم بها بود که خاک و سنگ را بشاید. " احمد شاملو وطن مولود کدام قرارداد است ؟ هم وطن کیست؟ هم خون من کجاست ؟ پدر من ، مادر تو کیستند؟ میهن ما، این گربه ی خیمه زده بر قلب کره خاک را کدامین قلم مو اینگونه ترسیم کرده...
-
ماجراهای محمود و دانیل
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 22:10
ماناگوآ- نیکاراگوئه- 8 ژوئن 2007-ساعت 2 نیمه شب اتاق خواب دانیل ارتگا {صدای زنگ موبایل – ملودی منو تنها نذار اثر سعید کنگرانی} دانیل از زیر پتو موبایلش را پیدا می کند و جواب می دهد. { آنسوی خط صدای دختر} -الو سلام -الو شما؟ - نمیشناسی؟ -باید بشناسم؟ - من همونیم که دیروز بهم شماره دادی .... تو پارک ! یادت رفته ؟ ای...
-
داستان یک زندگی ( جویندگان عاطفه)
شنبه 12 خردادماه سال 1386 22:17
سعید قرقی لوطی گذر فیل خونه و یکه بزن محله قنبر علیخان بعد از گذراندن تحصیلات خود در مقطع ابتدایی برای ادامه تحصیلات خود با اخذ پذیرش از مقطع راهنمایی به مدرسه کمال پا می گذارد . ولی در آنجا به علت اینکه معلم او را از کلاس اخراج کرده در پایان ساعت با چابکی در برابر دیدگان شاگردان مدرسه، کلاه گیس معلم را از سر او...
-
معجزه هزاره سوم
جمعه 28 اردیبهشتماه سال 1386 17:44
فرض کنید شما رفتید فروشگاه که داروی نظافت بخرید{ چون بکار بردن بسیاری از واژگان از جمله واجبی در ایران تابو محسوب می شود کلمات جایگزین خلق شده است که بعضا گویا نیز نمی باشد بنابراین خواننده ممکن است داروی نظافت را با خمیردندان اشتباه بگیرد که عواقب مصیبت باری در پی خواهد داشت} یک اسکناس 200 تومانی روی پیشخوان می...
-
مراسله نمره ۱۲۳/۹ در جواب متحد المآل نمره ۱/۳۰۸
جمعه 21 اردیبهشتماه سال 1386 17:39
ضمیمه :ورقه راپورت مورخ 20/2/10 وزارت داخله حکومت علیه طهران امنیه ایالتی از امنیه قریه ونک و بلوکات شمیران به مقام منیع سر کلانتر طهران در باب اوضاع امنیت عمومی. در تعقیب مرقومه محترمه نمره308 /1 حضرتعالی دامت شوکته راجع به اوضاع پریشان البسه رعایا علی حده وضع جامعه اناث در شوارع و طرق عمومی و لزوم رسیدگی بالفور به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1386 19:02
این روزهاگروههای موسیقی زیر زمینی قارچ گونه رشد می کنند و اغلب با دانلود موزیک رپرهای فرنگی چیزهایی را هم به رویشان می خوانند که مثلا مضمون متفاوتی داشته باشد.این نوجوانان که اغلب کمتر از ۲۰ سال از سنشان نمی گذرد تنها از آزادی موزیک زیر زمینی به جهت تحویل الفاظ رکیک به یکدیگر بهره می گیرند و رفتارشان بیشتر تداعی کننده...
-
هنگامه ای که سکوت تنها نشانه ی قبول است و رضایت.
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 19:31
برای رقصاندن خرسها در سیرک ، رام کننده حیوانات آنها را با موسیقی تربیت می کند ، او به کمک چوبدستی خاردار روی کفلشان می زند. اگر درست برقصند ،رام کننده حیوانات دیگر کتکشان نمی زند ودر عوض به آنها خوراکی می دهد .در غیر اینصورت شکنجه تداوم خواهد داشت و شب خرسها با شکم گرسنه به قفس باز می گردند . از سر ترس ، بیم از کتک ،...
-
دوسیه اسارت ملاحان بریطانی
جمعه 17 فروردینماه سال 1386 09:59
هفته ماضیه از سرحدات جنوبی راپورت تعرض ملاحان بریطانی به ما رسید . بی درنگ فرمان توقیف مزاحمان دادیم و مقرر کردیم متعرضان را با خدم و حشم به داخل ثغور آورند . قایق اجنبی 15 سوار داشت ، 14 مرد و یک ضعیفه . این قشون ملکه را از باب اینکه حمیت و ناموس پرستی خبری نیست ضعیفه ها را راهی دریا و صحرا می کنند که فی المثل از ملک...
-
از ایول داش مجید تا خدا قوت حاج مجید!
سهشنبه 7 فروردینماه سال 1386 11:29
یادداشتی بر فیلم اخراجیها ساخته مسعود ده نمکی این هفته در معیت و به پیشنهاد دوستی به تماشای فیلم اخراجیها رفتم .توفیق دیدار فیلم در سالن شماره 3 سینما عصر جدید دست داد . سالنی که به قول همان دوست بیشتر شبیه مینی بوس است تا سالن سینما. بر خلاف دست و پا شکستنها و صف های چند ده متری در ایام جشنواره این روزها خبری از صف و...
-
مرثیه ای برای یک تاریخ
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1385 11:56
این روزها آنچه از این سو و آن سو به گوش می رسد زمزمه هایی است در باب یک فیلم. فیلمی با نام سیصد. ساخته کمپانی هالیوودی برادران وارنر.فیلم که هنوز چندی نیست که به اکران عمومی در امریکا در نیامده هیاهوهای زیادی به خصوص در ایران به پا کرده است . هر چند من هر چه در اینتر نت جستجو کردم چیزی جز یک دموی 5 دقیقه ای از این...
-
واااااااااای دندون دندونم کن! با دندون دوندونم کن!
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1385 22:29
قا این شعور سیاسی هم عجب حکایته غریبی شده ها! فرضا شما اگه این روزا از بغل 2 تا پسر بچه 8 -9 ساله رد شید و ببینید که دارن راجع به مذاکرات دارفور یا نا آرامیها در استان الانبار صحبت می کنن نباید اصلا تعجب کنید! یا اگه وقتی تو تاکسی نشستین و دارین به صورت یه دختر بچه لپ گلی 5 ساله که روی زانوی مامانش نشسته و شما سعی می...
-
...و خوانندگان
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1385 22:57
- کیهان و خوانندگان : با اینکه فردی هستم که مدام از کراوات استفاده می کنم ولی همیشه دلم برای مظلومیت مردم فلسطین سوخته و می سوزد ... - کیهان و خوانندگان : یکی از روزنامه ها با چاپ مطلبی راجع به نحوه ساخت انیمیشن «تام و جری» از این کارتون بسیار تعریف و تمجید کرده بود. در حقیقت اسرائیلی ها تا دهه 80 میلادی در اروپا به...
-
آزادی
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1385 22:06
آزادی ! ای پرنده ی زندانی این باغ باژگون بی نغمه های تو دل در سرود خاکسار که بندد ؟ آزادی ! ای خموش تر از من این خفتگان سنگدل تیره رای را جز پرتو بهار صدایت دیگر چه می تواند بیداری آورد ؟ آزادی ای گرفتار با ما بگو ، بگوی آخر کدام دست افسون شعله ات را بندیّ دود ساخت ؟ آزادی ! آزادی !
-
...وخدایی دیگر گونه
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 23:10
"من بینوا بندگکی سربراه نبودم، وراه بهشت مینوی من بزرو طوع و خاکساری نبود. مرا دیگر گونه خدائی می بایست، شایسته آفرینه ای، که نواله ناگزیر را گردن کج نمی کند؛ وخدایی دیگرگونه آفریدم." این گفته پر بیراه نیست که پاشنه ی آشیل هر ملتی هویت اوست… و شوربخت ملتی که هویتش چون خاکستری در باد شود. اگر کسی تاریخ ایران را نگاهی...
-
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 21:34
پس از ماهها کشمکش بر سر بحران هسته ای شب گذشته به وقت ایران و صبحگاه نیویورک شورای امنیت ملل متحد با اکثریت قاطع(15 رای) نظر به تحریم جمهوری اسلامی ایران داد. بلافاصله پس از تصویب ، حسینی سخنگوی جدید وزارت خارجه در جمع خبرنگاران حاضر شد و ضمن محکوم کردن اقدام شورای امنیت قطعنامه را فاقد وجاهت قانونی ، اقدامی کینه...
-
سایه
جمعه 1 دیماه سال 1385 21:54
کمی به 9 شب مانده ... سرما تا بن استخوان نفوذ می کند . چراغ قرمز است...98..97..96... پیرزن اسفند به دست میان ماشینها می گردد ...با صورتی چروک پلیسه شده. به ماشین تو نزدیک می شود و قوطی سیاه شده ای را که دود اسفند از آن بلند می شود را در هوا می چرخاند... با پشت دست به شیشه می کوبد . دست می کنی و پول خرد ها را بیرون می...
-
زنها و زنگوله ها
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 20:34
"مامانی شلوارمو شستی؟ خانوم ! این لباس من چی شد ؟ ...و خانوم با خوشرویی و خنده میگوید : بععععععععله! شستم ! شستم! و دست نوازش بر ماشین لباسشویی مدرن خود می کشد!" اینها بخشی از تیزری ست که مدام از تلویزیون داخلی پخش می شود ! شاید به ظاهر این یک تبلیغ معمولی و گیرا برای یک لباسشویی باشد ، تبلیغی که یک خانه مدرن با...
-
طلاق یک زن ایرانی
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 18:48
اگر سازگارتر بودم، اگر زیبا تر بودم، اگر جوان تر بودم، اگر بیشتر بودم، اگر به قول مادرم " با پیرهن سفید رفته بودم و با کفن برگشته "، اما می خواهم بدانم چطور می شود خاکستری رفت و خاکستر برنگشت ؟
-
صید
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1385 22:13
-
آیینه بینی آرزوها
سهشنبه 14 آذرماه سال 1385 19:34
" حرف توی حرف می اید آدم دلش می خواهد برود برگردد به همان هزاره ی دور از دست همان که بعضی ها به آن الست و الازل می گویند شما بروید من هنوز بند کفشم را نبسته ام" رادیوی تاکسی روشن است ، کودک می گوید: دلم می خواهد بزرگ که شدم جراح مغز و اعصاب شوم . می اندیشم این کودک 5 ساله از مغز و اعصاب و جراحی چه می داند؟ خدا عالم...
-
چوپان
جمعه 3 آذرماه سال 1385 20:07
وقتی نصیر 10 سالش بود ، بانو 6 ساله بود . اسم ده "اورامان" بود ، غرب سنندج. بانو و نصیر عصرها می رفتند "ژیوار" تا نصیر برای بانو گنجشک بگیرد . نصیر شنیده بود طبیب شهر گفته دخترک خونش کم است . آنروز نصیر سبد را جای همیشگی گذاشت ، چوب بلند را حائل زیر سبد کرد ،نان خشک ها را زیر سبد ریخت و طناب را به آرامی به جایی کشید...