ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

دندانت بشکند تبر

منوچهر آتشی هم رفت....همانند همه آنهایی که در گوشه و انزوا آب شدند. مگر یک تاریخ چند بار شانس داشتن نوابغی اینگونه را به یک ملت می بخشد که ما اینچنین نا سپاسیم...کمتر از یک هفته قبل از مرگ آوردندش چند سکه ای به او دادند دریغ که که تاب نیاورد و خاک بر  چهره ماندگارش مهر خاموشی گذاشت...

این شعر را آتشی برای رفتن شاملو گفت افسوس که دیگر کسی نمانده که برای آتشی بسراید:

در این باغ کوچک چرا
 چرا صدای تبر قطع نمی شود چرا صدای افتادن ؟
 تا کی به سوگ سروها بنشینیم تا کی به سوگ صنوبرها
در این باغ کوچک مگر چند سرو صنوبر هست
که دندان برنده ی تبر از شکستنشان سیر نمی شود ؟
 دیری نیست همین جا
سه سرو فروغلتیده داشتیم
غزاله ، مختاری ،‌ پوینده
چرا دوباره صدای تیر ، پس چرا ؟
 پریروز گلشیری
دیروز رحمانی
امروز احمد شاملو یعنی هفتاد سال شعر مجسم
تا کی ، پس تا کی
این سروهای زنده این بانوان فرخنده مریم ، سیما ،‌ فرزانه ، آیدا
 در سوگ سروهای خفته سیاه بپوشند
و دل های صنوبریشان را
در اشک داغ به گرسنه ی ابدی ، خاک بچشانند
بس نیست ، نیست دیگر مگر چند سرو صنوبر ؟
دندانت بشکند تبر
احشایت بپوسد خاک ! خاک خاک بر سر
اما صدای تبر قطع نمی شود
 در خواب و بیداری صدای تبر قطع نمی شود
و باغ کوچک ما می لرزد در خویش و می گرید در خویش

برای دیدن آدرس جدید می توانید به اینجا بروید

قبول!همه شما فرشته اید.....

در شب های ماه رمضان سریالی از شبکه دوم پخش می شد با نام "او یک فرشته بود"سریالی که سر و صدای زیادی پیرامون خود به پا کرد... شاید این سریال اولین مجموعه ای بودکه برای خوراندن پیام خود به مخاطب دست به دامن به تصویر کشیدن "شیطان" شد....تصویری آنچنان کم خرج و پیش پا افتاده که تاریخ فیلمسازی به یاد ندارد...جالب اینجاست که تلویزیون ما سالهاست که به دلیل درماندگی در نوشتار آثار قدرتمند به دو قطبی سازی قصه ها روی آورده و شخصیتها در نقش خود یا بد بدند یا خوب خوب.میانه ای وجودنداردو حال سریال اخیر گوی سبقت را از بقیه ربود وآدمها را به دو دسته معصوم یا شیطانی افراز کرد.وبر سبیل عادت آدمهای خوب لزوما ریشوها ؛چادری ها ؛ یقه بسته ها و درمواقعی کودکان هستند.شاید داستان او یک فرشته بود اگر از  ماهیت پرداخت ماوراییآن چشم پوشیم ناشیانه بر یک تضاد تبلیغی انگشت می گذاشت .تا آنجایی که من به یاد دارم همیشه تعدد زوجات در مذهب به عنوان یک معروف و یک سنت حسنه تشویق گردیده و تنها پیش شرط آن توان مالی زوج برای اداره زندگی زوجات بوده است پس اهریمن تراشی برای چالش طلبیدن این توصیه موکد چه معنی می تواند داشته باشد...؟نکته دیگر آنکه چرا نویسنده شیطان را در سیمای یک زن ظاهر کرده است ؟چرا وقتی یک زن عاشق می شود لزوما بایدشیطان باشد؟هر چندنویسنده در پایان می کوشد جایی برای یک مرد شیطانی(وکیل)باز کند اما محور قصه بر این است که هموراره زن اساس شرو شیطنت است...این داستان آنچنان دربند سنتهای نخ نما شده است که زن می بایدفرزند خود را به شیطان بسپارد ولی تا پایان قصه تقاضای طلاق نکند...لابد به خاطر اینکه طلاق مکروه است ...آیا بهتر نیست برای جبران نارسایی های جامعه و ناهنجاری های محصول دست خود دست به دامن شیطان ها و فرشته ها نشویم؟

دو سه خط ساده

 هوا سرد شده.سرد سرد. بوی نون برشته روی سماور اون سالها میاد…کلاه و دستکش و شال….و نوک دماغ سرخ شده حبیب.

بغل دستیم بود….

من عاشق شده بودم.باورت می شه ؟عاشق معلمم. اینو هیشکی نمی دونست.

و رضا… ! .ته سیگارهای کف خیابونو می کشید اینو من نباید به کسی میگفتم !این بزرگترین رازما بود!

آی آن روزهای دور….

صندلی‌های ساکتِ منتظر
     سایه‌روشنِ ایوان‌ها، میزها، پرده‌ها
              راستی در آن دور دستِ گمشده آیا
                      هنوز کودکی با دو چشمِ خیس و درشت، مرا می‌نگرد؟!

مالنا

دوباره ّمالنا ّ رو دیدم.یه حس به آدم می ده !یه حس غریب...آخره فیلم میگه:من از او فرار می

 کردم !از امیال و از پاکی او!زمان گذشت ومن زنهای بسیاری را دوست داشتم.هنگامی که آنها مرا در آغوش می گرفتند و می پرسیدند که آیا آنها را فراموش خواهم کرد؟می گفتم آری فراموشتان خواهم کرد اما تنها کسی که هرگز او را فراموش نخواهم کردکسی بود که هرگز نپرسید .مالنا.

 

برای دیدن آدرس جدید می توانید به اینجا یا اینجا بروید

اینجا زرد است

حتما پیش اومده که دم پیشخون یه روزنامه فروش وایسی و به روزنامه ها نگاه کنی .حتما هم متوجه حجم زیاد مجلات زرد  شدی!مجله هایی که انگار تیتر همشون از یکجا میاد..."محل تجمع دختران فراری"بیتا سر دسته گلد کویستی ها "رد پای گلد کویست در یک قتل"قوانین جدید معافیت سربازی" گلزار خیانت کرد "آگهی استخدام بانک ملت و شرکت فاضلاب و...
پدیده زرد نویسی واقعیتی است نه مختص ایران .در همه جای دنیا پاپارازی ها یکی از پر هیجان ترین و پولساز ترین مشاغل دنیا را دارا هستند اما بر اساس این اصل که هیچ پدیده ای به صورت صحیح در این دیار مورد استفاده قرار نمی گیرد زرد نویسی نیز به گند نویسی تبدیل شده.
کسانی که با اینترنت سر و کار دارند نیز به یقین به دنیای زرد اینترنتی قدم گذاشته اند اینجا به دلیل نبود مما نعت های معمول و تر س از پیگیری اوضاع متفاوت تر است هر چند تابو ها و سد های جنسی و فکری در بروز این پدیده بی تاثیر نیست. ولی ظاهر امر نشان می دهد این هسته یا باند در ازای دیدن بازدید کنندگان و جذب چند تبلیغ هر چیزی را به لجن می کشند.این لینکها چیزهای عجیبی در این نوع سایت ها نیست:هدیه تهرانی با شلوارک.عکس های لو رفته از حمام نیکی کریمی.دیگه از هدیه این کار بعید بود. آخرین عکس های هدیه و گلزار کنار دریا.عکس های خفن از دعوای برره ای در حمام زنانه.عکس های کمر به پایین خانوم .....به این میگن مچ گیری از هدیه در توالت. ممه‌های جنت جکسون رو ول کن اینو ببین وای‌ی‌ی.‌، عکسهای نزدیکی زن و مرد، عکسهای مخفی از جیش کردن خانومها،عکسهای خیلی خفن از دختران خیابانی!
واقع امر این است که سالها سرکوب جنسی و عدم مرز بندی صحیح بین تمایلات معقول و زندگی خصوصی مردم از یک سو و این کج فهمی قدیمی که :آهای مردم هر بازیگرو هر آدم مشهور به صرف شهرت آدم هرزه وفاسدی نیست از سوی دیگر ؛جوان امروز را  به آنجا کشانده که صورت هدیه تهرانی بیچاره را بر روی بدن زنی در مستراح روتوش کند شاید که عطش جنسی اش کمی فرو کش کند.
دوستی حرف خوبی می زد چرا ذهن قوم ایرانی هر گاه حرفه و فنی را می آموزد به سوی استفاده نادرست از آن میرود:اگر برنامه نویسی بلدیم فقط ویروس و تروجان می نویسم یا به فکر هک کردن دیگرانیم.اگر 2روز است که با فتوشاپ آشنا شده ایم لزوما باید سر فلانی و بهمانی را بر روی بدن خوک و میمون و ... بگذاریم ...آیا این یک بیماری ما نیست؟

 

(جمعه، 20 آبان، 1384)(شنبه ۲۱آبان ۱۳۸۴)

جمعه :آب اهل آواز رفتن است

دلم یه شمال می خواد !یه جاده مه گرفته !ماشینی که کلمو بچسبونم به شیشو و شیشه از گرمای نفسم بخار کنه بعد روی شیشه دم کرده بنویسم:
دلم را
حتی
نگاهی
نمی لرزاند
می ترسم مرده باشد.
امروز یکی هواییم کرد. لهجش  هوای شرجی و بارون شمال رو یادم اورد.خسته این شهر بی در و پیکر شدم.
شاملو راست می گفت که روزگار غریبیست.
می خوام برم یه جایی که هوا خوش باشدو کلمات از هر چه گفتن بوسه آزاد.

*******

  شنبه‌:اخراج اندیشه

همیشه معتقد بودم یک فیلم به این دلیل که یک اندیشه را نمایندگی می کند ارزش "یکبار"دیدن  را دارد هر چند فیلمسازی نیز از رهگذر زمان دچار پیشرفت و تکامل می گردد و شگفت نیست که زبان فیلمسازی چند دهه قبل برای مخاطب امروز گاهی نافهم و دشوار است.تردیدی نیست که سینمای ایران در طی 20 ساله اخیر در عرصه جشنواره های معتبر خارجی نگاه بسیاری را به خود معطوف کرده, فیلم آنگاه کارکردی فراتر از معمول می یابد که به عنوان تنها دریچه نگاه دیگران به این دیار ابزار شناسایی یک فرهنگ به دست آنان می شود فیلمسازان مولفی چون امیر نادری؛ عباس کیارستمی؛جعفر پناهی و ...همه از کارگردانانی بو دند که اندیشه  وهنر ایرانی را در آمیخته  و تابلویی جذاب برای بینندگان ساختند
تا به یاد دارم همیشه فیلم های کارگردانان بزرگ ما با بی مهری وبی مسولیتی مواجه بوده و شاید به جرات بتوان گفت طعم گیلاس عباس کیارستمی  را -که با شایستگی نخل طلای کن را ربود-کمتر ایرانی ایران نشینی دیده است حال آنکه این فیلم بهت وحیرت بزرگان عرصه فیلمسازی دنیارا بر انگیخت. شاید فیلمسازانان بنام ایران هم به عنوان برشی از دگر اندیشان و روشنفکرانی که تصویری عریان از ایران امروز ارایه می دهند در رسته محکومان به سانسور و بایکوت قرار گرفته اند.نوع تشویق ونگاه متولیان هنر نیز همواره در جهت معکوس اندیشه گرا قرار داشته است
.درسالهای ابتدای انقلاب 2 فیلم جنجال بسیاری به راه انداخته بود یکی برزخی ها از ایرج قادری که بعد از آن ممنوع الشغل گشت و دیگری فیلم توجیه از منوچهر حقانی با سناریوی محسن مخملباف .این دو فیلم از انجایی حایز توجه خاصند که اولی؛ آخرین فیلم با ادبیات و نگرش موسوم به فیلمفارسی بود و دومی اولین فیلم ارزشی بود که آموزه های  اسلام را به معرض نمایش می گذاشت.حال قریب 25 سال از آن روز ها می گذرد و تریبون های قدرت در همه این سالها با تمام ظرفیت و استعداد خود به رسالت و وظیفه خویش پرداخته اند.حال خوبست به عرصه فیلم امروز ایران هم نگاهی بیندازیم هر چند با یک چوب راندن همه فیلمسازان امروز کاری به دور از انصاف و غیر منطقی به نظر میر سد اما این حقیقت است فیلمسازی که اثری چون "لاک پشتها هم عاشق می شوند"را دارد به این دلیل که فیلمش را حتی 3 سینما هم نمایش نداد برای همیشه عرصه فیلمسازی در ایران را ترک میکند و فیلم چون شارلاتان یا... با اقبال و استقبال وهمه امکانات قرار می گیرد.....آیا این جای بسی تامل ندارد که ایرج قادری پس از 25 سال دوباره برپرده سینمای ایران همان فیلمفارسی دهه 40 را با آرایشی امروزی می برد و محسن مخملباف گریزان ونالان در فرسنگها دورتر از اینجا سکس وفلسفه را می سازد وبه این می اندیشد که چرا شبهای زاینده رودش را کسی هرگز ندید.

******

برای دیدن آدرس جدید می توانید به اینجا یا اینجا بروید