ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

سره زمستونو آوارگی ما!

حقیقت ماجرا اینجاست که همون شبی که  این وبلاگ رو یه کمی انگولک کردیم یهو کل blogskyکن فیکون شد و مدیران blogsky تصمیم گرفتند طرحی نو دراندازند بگذریم که در این طرح نو در انداختن صفحه بیچاره ما ۳ روز گم شده بود القصه تصمیم گرفتیم جل وپوستمنو رو برداریمو فعلا ار اینجا بریم بعد از ۳ روز تحقیقات محلی یه سرپناه تازه گیر اوردیم که ظاهرا فقط خارجکی ها توش می نویسن خلاصه دوباره مجبور شدیم به قالبشون فارسی هالی کنیم آره اینجوریا دیگه گفتیم وقتی serverایرانی قدرآدمو ندونه ما هم می شیم مغزه فراری !!! اما خداییش تو این ناکجا آباد تازه ۳۰ سال یکبار هم یه ایرانی رد نمیشه ! در نتیجه این صفحه بیچاره از قبل هم منزوی تر شد ولی چاره چیه اجاره نشینی همینه دیگه صاحبخونه هر موقع بخواد اسبابتو می ریزه تو خیابون این شد که عزممون برای صاحبخونه شدن بیشتر شد به قول قدیمیا :چار دیواری اختیاری .حالا تا موقعی که کارای سفت کاری خونه جدید تموم شه اینجا و اینجا مینویسم البته سعی می کنم واسه اینکه زیاد از قوم همزبون دور نیفتیم خط خطی هامو  این جا هم بچسبانم (paste).

 

 دیر رسیدیم به این دامنه، دیر!
دیر است دیگر
ساعتی حدود همین هوا
حوصله می‌کنیم:
استکانی چای
سیگاری شریکی
استراحتی کوتاه ...!


هنوز هم شنیدنِ آوازِ مرغ سَحَر
شوق عجیبی دارد
باد پُر از غصه‌ی چیزهای درگذشته است
اشتباه نکن!
دَم‌دَمای صبح
حدودِ ساعت پنج بامداد
راه خواهیم افتاد
"بامداد" بر این باور است
که بنا به پایداریِ دریا
تا ساحلِ دورِ امیدی هست
فانوسِ روشنی هم هست.
نگران نباش
ما از بازماندگانِ مجبورِ عصرِ آینه‌ایم
شکسته شدن عادتِ عجیبِ شاخسارِ ستاره است
.
.
آب ... آماده است
چای را دَم کن

دچار

می دونی....اگه از من بپر سن عاشق شدن یعنی چی؟یا آدم از کجا بفهمه عاشقه می گم اون موقعی که دیگه ندونی داری چی کارمی کنی یعنی یه سر در گم یه اسیر یه مبهوت باشی..
فکر کنم شاملو یه جایی میگه:....وعاشق یعنی دچار
حتما دایی جان ناپلون (نوشته ایرج پزشزاد)رو خوندی یا فیلمشو دیدی یه جاش سعید از باغبون خونه خان دایی می پرسه آدم عاشق چه شکلیه اونم میگه :آدم عاشق مثه آدمی می مونه که مار گزیده باشش .
راستش منم فکر کنم عاقل شدن و عاشق شدن مثله جن و بسم الله می مونن ... حالا اگه این به جای یه نظریه یه اصل بود دوس داشتی کدوم باشی؟    عاشق ؟ یا عاقل؟

هدایت همون اوله بوف کور می گه:

    در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد

و میتراشد.

    این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این

دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند

و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان

سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر

هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط

شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس

که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد

میافزاید.

    آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی ، این انعکاس سایهء روح

که در حالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند کسی پی

خواهد برد؟

آرزوهای با دود نوشته

 ...بچه تر  که بودم همیشه فکر می کردم فقط این مردان که می تونن سیگار بکشن برای همین هم وقتی واسه اولین بار پیرزنه همسایه رو دیدم که تنباکو رو لای کاغذ می پیچه و   سیگار درست می کنه داشتم شاخ در می اوردم راستش فکر می کردم امکان نداره که اون یه زن باشه و سیگار بکشه بعدش هم یه روز وقتی دیدم چن تا تار مو بالای لبشه مطمن شدم که دیگه حتما مرده.

 چند روز پیش تو یکی از این قهوه خانه های امروزی(بخوانید کافی شاپ)نشسته بودم خلوت بود یعنی تقریبا هیچ کس نبود ....آروم آروم تعداد مشتریا زیاد می شدن اینو از صدای زنگوله در می فهمیدم .هر دو تا زنگ یعنی یه نفر..

.....بگذریم

تقریبا کافه پر شد ه بود همه دختر و پسر بودن جز چن تا دختر که با رفقای دخترشون اومده بودن.می دونید چی واسم عجیب بود ؟رفتاره مشابه همه دخترایی که میومدن تو  وارد می شدن .یه نگاه به کل  صندلی ها .بعد مناسب ترین صندلی خالی رو انتخاب می کردن. .

می نشستن.

بعد در کیف باز می شد یه پاکت سیگار و یه فندک میومد روی میز بعد هم میرفتن سراغه انتخاب از منو.

همین.!!

 یه چارچوب مشابه. شاید تنها وجه تفاوتشون نوع سیگار ها بود  از کنت و وینستون عقابی  وسیما وماربرو تا بهمن مینی و مگنا  ...... همه رقم می کشیدن .

خب به اندازه اولین باری که سیگار کشیدن یه زن متعجبم می کرد شگفت زده نشدم ولی واقعا غیر عادی بود.آخه سیگار چرا تو این وسعت و با این سرعت وارد ادبیات رفتاری دختر ایرانی شده؟ شاید بگید طبیعیه مگه دخترا چه تفاوتی  با پسرا دارن به همون دلیلی که پسراسیگار می کشن دخترا هم می کشن.اما باور من اینه که سیگار رو اونهم برای دختران جوان ایرانی باید یه پدیده اجتماعی بدونیم به دو دلیل: چون سرعت نفوذ اون خیلی بیشتر از حد طبیعیه و دوم این که طیف درگیر رو یه قشر خاص تشکیل میدن که غالبا به لحاظ مادی؛ سواد و آگاهی بالاتر از از معدل جامعه اند.شاید اولین پاسخی که در مقابل این چرا به ذهن برسه اینه که شاید یک دختر به هنگام پک زدن به سیگار و در مقابل دلباخته خودسیمایی لوند تر ودلبرانه تربه نمایش می گذارد.

شاید .

اما  من معتقدم  این چشمان فروبسته به هنگام بوسه بر سیگار نماد همان چشمانیست که دشنه های جامعه را بر پیکر خویش می بیند  وپلک بر هم می گذارد دختر ایرانی عاشق سیگار می شود چون آرزوهای خود را بر حلقه های دود آن به آسمان می فرستد او سیگار را همدم تنهایی خود می کند چرا که سیگار در ازای آ رامشی که به  اوارزانی می کند چشمداشتی ندارد.

شایدبا ورود سیگار به لیست مخفیکاریهای دختران ایرانی از خانواده شان دیگر این لیست از هر لحاظ تکمیل گشته.

 دختران ایرانی روز به روزاز هنجار های تعریف شده اجتماع برایشان فاصله می گیرند کما اینکه این فاصله مترادف با انتقام آنها از موجودی به نام "خود"شان باشد.