بغل دستیم بود….
من عاشق شده بودم.باورت می شه ؟عاشق معلمم. اینو هیشکی نمی دونست.
و رضا… ! .ته سیگارهای کف خیابونو می کشید اینو من نباید به کسی میگفتم !این بزرگترین رازما بود!
آی آن روزهای دور….
صندلیهای ساکتِ منتظر
سایهروشنِ ایوانها، میزها، پردهها
راستی در آن دور دستِ گمشده آیا
هنوز کودکی با دو چشمِ خیس و درشت، مرا مینگرد؟!
نگاه کودک زیباست .....همین