ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

کولی! به حرمت بودن

 

کولی! به حرمت بودن, باید ترانه بخوانی
شاید پیام حضوری, تا گوشها برسانی
دود تنوره ی دیوان, سوزانده چشم و گلو را
برکش ز وحشت این شب, فریاد اگر بتوانی
هر دیو شیشه ی عمرش, در بطنِ ماهی سرخی
ماهی شناور آبی, کِش راه و رخنه ندانی
هر دختری سرِ دیوی, بنشانده بر سرِ زانو
چونان که کنده ی هیزم, برشِمش نقره نشانی
دیوانِ تشنه ی یغما, زان دختران پریسا
بردند از رخ و از لب, برد و عقیقِِ یمانی



کولی! به شوق رهایی, پایی بکوب و به ضَربش
بفرست پیک و پیامی, تا پاسخی بستانی
برهستی تو دلیلی, باید ضمیر جهان را
نعلی بسای به سنگی, تا آتشی بجَهانی
اعصارِ تیره ی دیرین, در خود فشرده تنت را
بیرون گرا که چو نقشی, در سنگواره نمانی



کولی! برای نمردن, باید هلاکِ خموشی
یعنی به حرمتِ بودن, باید ترانه بخوانی...

نظرات 1 + ارسال نظر
یه نفر شنبه 11 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 17:47 http://tahrim84.blogsky.com

جالب بود دوست من........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد