شب احتمالا
اتفاقی تازه از ادامهی روز است.
سکوتِ جایزِ آدمی یعنی چه؟!
درد ادامه دارد هنوز
تحمل دریا و صبوری آدمی نیز،
و تعبیرِ کتابی سربسته که میگویند
از رازِ نور ... گشوده خواهد شد.
چارچوبهای شکستهی این کوچه،
در حقیقت داستانِ یک زندگیست.
چارهای نیست
میرویم تا در فهمِ فانوس ... خوانا شویم
کمی بخوابیم
و صبحِ روزی دیگر
دوباره دریابیم که شب احتمالا
اتفاقی تازه در ادامهی روز است!
****
اگر این رود بداند
که من چقدر بیچراغ
از چَم و خَمِ این شبِ خسته گذشتهام
به خدا عصبانی میشود
میرود ماه را از آسمان میچیند.
اگر این ماه بداند
که من چقدر بیآسمان و ستاره زیستهام
یعنی زندگی کردهام ...،
اگر این پرستو بداند
که من چقدر ترا دوست میدارم
به خدا زمین از رفتنِ این همه دایره باز ... باز میماند!
چه دیر آمدی حالایِ صدهزار سالهی من!
من این نیستم که بودهام
او که من بود آن همه سال
رفته زیر سایهی آن بیدِ بینشان مُرده است.
چیه بابا باز قاط زدیا!
اگر این ماه بداند
که من چقدر بیآسمان و ستاره زیستهام ..دیوانم میکنی