ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

آرزوهای مرا در خواب نی لبکی شکسته ندیدید؟

یادته فرهاد که می گفت :"غروب سه شنبه خاکستری بود"

دل آدم می گرفت......حالا صبح و عصروشبمون شده خاکستری. شده سیاه.

کاشکی می شد پر زد و رفت یه جای دور. یه جایی که دلیل اشکات دیگه دود ماشینا نباشه.

جایی که آسمونش آبیه مایل به خدا باشه.

. من هم مثل تو خسته ام

یعنی جای کوچک دوری هم نیست
 من خودم را بردارم از دست این همه بگریزم برای خودم ؟

جایی که شبها هر بامی برای خودش یک آسمان داشته باشه.

اونجا که بشه مهره های تسبیح ستاره هارو نخ کرد.

وشب

شب چه اندازه خوب است

.....یک سکوتی دارد شب که نگو

من راهِ خانه‌ام را گم کرده‌ام

چرا به یاد نمی‌آورم؟
مرا از به یاد آوردنِ آسمان و ترانه ترسانده‌اند

بگو رهایم کنند،‌ بگو راه خانه‌ام را به یاد خواهم آورد

نظرات 1 + ارسال نظر
دلاور یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 00:05 http://ma-degar-andishan.blogsky.com

دوست گرامی وهم فریاد درود

همراه شورفیق
کاین دردمشترک
هرگزجداجدا.................درمان نمی شود

دستت را می فشارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد