" سیاره ی زمین هرروز که میومدم خونه یه پیرزن افغانی سر راهم بود….با یه صورت چروکیده و نحیف . پریروز که برف می بارید دیدم چادر رنگ پریدش خیس شده و پاهای لاغرشو جمع کرده تو بغلش . لرزش فکشو از سرما از دومتری می شد دید وجودش سراسر معنای درد بود.نمی دونم چرا ولی وقتی دیدمش سرم تیر کشید….قدمام رو تند کردم…امشب که می اومدم دیدم دم ایستگاه اتوبوس شلوغه ….یه عالمه پوله خرد و یه چادرمچاله که زیرش یه زن استخوناش از سرما ترکیده بود……
پیوند می خورد
با ماه
مریخ
با زهره
مشتری
و
دست بلند و محتشم انسان
یک روز
خواهد رسید
تا کهکشان دور
تا عمق کائنات
تا انفجار نور
دست بلند و محتشم انسان
اما
کوتاه می شود
هنگام دستگیری دست برادری !"
سلام
وب جالبی داری
اگه موافق باشی باهم تبادل لینک کنیم
خبر شو بده
¤مسعود از وب لاگ جادوهای ویندوز¤
باید گریه کرد بروزگار این سرنوشت
روزگار آدم رو بی رحم می کنه. اگه چند سال پیش همچین چیزی رو می دیدیم محال بود از کنارش رد بشیم ولی این روزا اونقدر مشکلات و معضلات زیاد شده که آدم مجبوره چشماشو رو خیلی چیزا ببنده.