یکی از کارهایی که هیچ وقت برام تکراری نمی شه پرسه زدن توی عتیقه فروشیهاست .نمی دونم چرا ولی هر موقع از چارراه استامبول رد میشم خیابان منوچهری مثه آهنربا می کشم به طرف خودش اونوقنه که دیگه گذشت زمان و نمی فهمم گاهی شاید 5 ساعت هم شده که جلوی ویترینها میخکوب شدم ....اگه چیزی ته جیبم باشه تا قرون آخرشو می تکونم .....مامانم میگه تو یه تختت کمه ....مردم میرن لااقل یه چیزی میخرن یه رنگ ورویی داشته باشه این آت و اشغالا چیه میری هر جی پول داری می خری......گاهی تو منوچهری وقتی با عتیقه فروشا راجع به جنساشون حرف میزنم یه جوری نگام میکنن ....معلومه که با خودشون میگن این یارو نه به سنش این صحبتا می خوره نه به ریختش .....یه دفعه یکیشون می گفت نکنه قاچاق میکنی ؟....خندیدم ....گفتم نه قربون شکلت دیگه از ایران عتیقه بردن زیره به کرمون بردنه وقتی تو این مملکت تو یه سال جیرفت رو شخم زدن و بردن و آب هم از آب تکون نخورد دیگه خارجی ها واسه زلم زیمبو های تو مغازه های شما تره هم خرد نمی کنن.....
الغرض ....امروز رفتیم هر چی پول واسه نو و نوا کردن عید گذاشته بودیم کنار دادیم به سبیل چخماقیهای تو منوچهری ....فکر کنم راس راسی یه تختم کمه.....
چیزهایی قدیمی من رو یاد زمان مصرف شده میندازه ۵۰ سال مصرف شد و خروجی آفتابه ی مسی ! انسان یک شوخی تاریخیه باور کن!