ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

هفت سین مثل سانتریفیوژ

نمی دونم شاید اون موقع ها که فرهاد می خوند :

"  بوی عیدی ، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی

بوی تند ماهی دودی، وسط سفره نو

بوی یاس جانماز ترمه مادربزرگ....."(کلام شهیار قنبری و آهنگ اسفند یار منفرد زاده)

واقعا می شد بوی عید رو حس کرد ....این روزا هر چی دماغم رو تیز می کنم واقعا هیچی حس نمی کنم .شاید این ماه 10 بار رفتم سر پل تجریش اما هر دفعه از بار قبل بدتر . می ایستادم گاهی نیم ساعت به آدما نگاه می کردم ...به دیگای بزرگ سمنو ...به چونه زدن های زنها سر خرید خرت وپرت ... ولی انگار همه داشتن ادای آدمای خوشحا لو در می اوردن ؛ انگار  فقط تصویر ی که از عید مونده اسکناس هاییه که  بین آدما رد و بدل می شه.....
دیگه کفش نویی تو گنجه نیست که برقش خستیگی تنت رو در کنه ....دیگه زندگی همش جریمس پس چه باک از نا تموم موندن جریمه های عید  مدرسه ....دیگه جوی اب لاجوردی نمونده که به عشق آبتنی توش همه زمستونو سر کرد.....
حالا شاید خیلی هامون راضی باشیم که هر چی پول داریمو بدیم و یه اسکناس 100 تومنی عیدی بگیریم به شرط اونکه شادی اون سالها رو یا دمون بیاره..با همون بوی نو یی ....نمی دونم  چرا ولی دیگه حالم از دنیای آدم بزرگا بهم می خوره  ....از این همه بزرگ بودن .  ...از این همه گرگ که  زندگی؛ حکم اجباری مدارا با اونهاست.

" به این جایم رسیده
 از قول و قاعده بیزارم
از نام و از نوشتن بیزارم
از ترس دلهره دانایی
بیزارم از چه رفته به باد و
 از چه خواهد شد
از
این همه که خواب
.....
مرا به خانه ی خودم
به خواب همان هزاره ی رویا ریز آینه برگردانید
"

آنسال وقتی می گفتند هر آرزویی بر سر هفت سین کنی برآورده می شود بی درنگ دعا می کردم سال آینده  دوچرخه ای تازه برایم بخرند...آخر فرمان دوچرخه ام را دوست نمی داشتم ... دسته اش را بچه ها مسخره می کردند ...و دوچرخه تازه برایم خریدند ...ولی حال پایم به رکاب نمی رسید ....

امسال باید چه دعا کنم ؟ دعای لقمه نانی که از گر سنگی نمیریم؟ دعا کنم به سر نوشت نگون بختان عراقی دچار نشویم که ملا فلانک و شیخ فلانک و القاعده و استشهادی و ...دیگر نگهبانان جنت افسار بر گردنمان نیندازند و با کمر بند های پر و پیمان انفجاریشان به بهشتمان نفرستند...؟یا  دعا کنم اسحاق و موشه و مردخای وبنیامین تصمیم نگیرند که دکمه موشکهای به سمت ایران نشان رفته شان را بفشارندواز تاریخ پاکمان کنند.... نمی دانم ....

شاید هم راست می گویند:

" زندگی همین است

کنار همین کم و بسیار هر چه هست خوب است

او که بیش از دیگران
 رازهایش را به گور می برد
زندگی ها خواهد کرد
هوا که تاریک می شود
به آن اوایل شب می گویند
روز هم همین است
هوا که روشن می شود
 حتما اوایل صبح است
ما لا به لای ورق خوردن همین واژه هاست
که از راز آن کتاب سربسته خواهیم گذشت
"

فروردین هم که از راه میرسد به آن عید می گوییم .همین.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد