ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

آبنبات

چند روز پیش چند خطی نوشته بودم از باب خرافه و مسائلی از این دست. امشب که داشتم بر می گشتم، رفتم داخل یه مغازه که نوشابه بخرم ،دیدم رو پیشخون یه کیسه شکلات گذاشتن . پرسیدم اینا نذریه؟

آره . مال مشتریاس .

میگم : فاتحه هم داره ؟

می گه فکر نکنم .

دستمو دراز می کنم که بر دارم ، می بینم به هر کدوم از شکلات ها یک کاغذ پیچیده شده.سریع یکیشونو باز می کنم ....حدس میزنم دعا یا چیزی تو همین مایه ها باشه. اما نه. اشتباه حدس زدم .دستور مصرف آبنباتاس. سریع می خونمش . هر چی به ذهنم رجوع می کنم نمی تونم ارتباط ریاضی یا منطقی بین 141و 149، یا علت دقیق این اعدا د پیدا کنم.

 موبایلو در میارم از یکیشون عکس  می گیرم . اگه شما سر رشته ای تو این قضایا دارید ما رو هم را هنمایی کنید.

 

پی نویس:ببینید اگر یه محاسبه سر انگشتی کنیم و اگر هر شکلات؛ ۱۴۱ شکلات بازتولید کند ؛فکر کنم یک دنباله هندسی با قدر نسبت ۱۴۱ خواهیم داشت. حالا تصور کنید بعداز ۶ ماه دیگه چندهزار شکلات مصرف شده و چند نفر حاجت روا .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سرزمین گوجه های سبز

این یک واقعیت درد آور است  :بعضی بچه ها فقیرند چون پدر ومادری ندارند ، بعضی دیگر فقیر، چون پدر ومادری دارند.

این روزها واگن مترویی نیست که توی اون چند تا بچه دعا و فال به دست پرسه نزنند و چشمای التماس کنانشان که از خستگی دو دو می زنه رو توی چشمات ندوزن.بعضی از اونها کمتر از سه سال دارند با یه ژاکت ژنده و یه جفت دمپایی پلاستیکی که تنها محافظ پاهای لاغر و سیاهشون تو گرما وسرماست . گاهی عصر هاکه به خونه بر می گردم می بینمشون که یه گوشه قطار با همدیگه جمع شدن و با ذوق اسکناسهای مچاله و پولهای خرد تو جیباشونو می شمرند . بهش میگم چند سالته ؟  می خنده و با دستای چرکش کله ماشین کردشو می خارونه . میگه 10 سال .میگم می ری مدرسه ؟ سرشو میاره پایین. یعنی آره ! بعد انگار این سوالا براش تکراریه شروع میکنه با دسته فالهاش خودشو باد زدن ....میگم مگه کار نمی کنی ؟ خودشو سر می ده روی صندلی و میگه صبحا میرم ....

یه نگاهی می ندازم تو جیب پیرهنش . چند تا اسکناس که بزرگترینش یه هزار تومنیه تو جیبشه.میگم : اینارو امروز کار کردی ؟ بازم سر شو میاره پایین. بلافاصله میگم خوبه ....از من بیشتر در اوردیها.میگم :میای جاهامونو عوض کنیم ؟ تو بیا جای من برو سر کار منم میرم فال فروشی  ...بازم می خنده ...میگم حالا فالهات چنده ؟ میگه 100. میگم : ااااااااااااا 100 تومن ؟ 50 تومن نمیدی ؟ میگه نه به خدا! 50 تومن خریدشه ! میگم : دروغ نگو من بچه گیهام فال میفروختم از مولوی مگه نمی خری ؟ من می خریدم دونه ای 1 تومن . انگار که اصلا  حرفامو نشنیده میگه :100 تومنه . بدم؟ دست میکنم تو جیبمو یه صد تومنی بهش میدم .میگم اگه فالش بد بود پولمو پس می گیرما ....بعد انگار که مطمئنه که همه فالا خوبه میگه نه به خدا خوبه! انگشتمو میکنم لای فالها و یه دونه می کشم بیرون .......مژده که ایام غم نخواهد ماند     چنان نماند وچنین نیز نخواهد ماند ......

دست میکنم و یه دویست تومنی بهش میدم  چشماش برق میزنه و صداش انرژی میگیره .میگه : دس سما درد نکنه آقا. ....

توی خونه تلویزیون روشنه .اخبار هشت ونیم شبکه دو . مجری خبر از طرح جمع آوری متکدیان و کودکان خیابانی در نیمه  دوم اردی بهشت ماه میکنه ....بعد هم میگه اونها درآمد یک و نیم میلیونی در ماه دارند و از گرفتن حقوق صد هزار تومنی در ازای کار در شهرداری سر باز زدند . تو دلم میگم خدارو شکر حالا دولت مشکل همه جوونهای لیسانس و فوق لیسانس که حاضرند برای روزی 5 تا هزار تومنی ناقابل همه جور بیگاری رو به جو ن بخرند رو حل کرد و رفت سراغ ایجاد شغل برای گدا ها !

 خدا تو که اون بالایی ....توواقعا همه رو می بینی ؟ این بچه ها چرا اینقدر فقیرند ؟ اشک توی چشای تو جمع نمی شه ؟ تو چرا ازونا فال نمی خری ؟؟

 

"سال‌هاست

نان‌خشکی‌ها                           

از محله‌ی ما نمی‌گذرند

زیرا از نانِ خالیِ این همه سفره

چیزی برای پرندگان حتی

باقی نمی‌ماند،

فقط می‌ماند بعضی شب‌ها

که پدر

دستِ خالی به خانه برمی‌گردد.

 

 

هر وقت پدر

دستِ خالی به خانه برمی‌گردد

من می‌فهمم

پنهانی دارد با خودش چه می‌گوید،

همه چیز ... همه چیز گران شده است

قند، چای، نان، چراغ، چه کنم، زهرمار ...

همه چیز گران شده است.

 

 

و من هر شب آرزو می‌کنم

ای کاش صمد بهرنگی زنده بود هنوز

هنوز ماهیِ سیاهِ کوچولو

به دریا نرسیده بود.

و من هر شب خواب می‌بینم

دست‌هایم دارند بزرگ می‌شوند:

خشت، کوره، آجر

سنگ، بیجه، محمد!

زورم به هیچ‌کدام نمی‌رسد

آجرِ همه‌ی برج‌های جهان

از خواب و خاکسترِ من است

زورم به هیچ‌کدام نمی‌رسد

راهِ کوره‌پزخانه دور است

من باید بزرگ شوم

من مجبورم بزرگ شوم.

ما حق نداریم گرسنه شویم

ما حق نداریم حرف بزنیم

ما حق نداریم سرما بخوریم

ما نان نداریم

خانه نداریم

پناه نداریم

شناسنامه نداریم

شب نداریم

روز نداریم

رویا نداریم.

اینجا

ما هرچه داشته فروخته‌ایم

جز گنجِ بزرگِ پنهانی

که پدر به آن شرف می‌گوید

اسمم شرف است

پسرِ زارعبدالله

از پیاده‌های پاک‌دشتِ ورامین‌ام

از پیاده‌های پاک‌دشتِ بَم، بامیان، کرج، کوفه، آسیا!

و ما حق نداریم بمیریم

کَفن و دَفنِ درماندگان گران است

مزار و مجلس و گریه گران است

ما اشتباه به دنیا آمده‌ایم

دنیا

جای دزدانِ بی‌شرفی‌ست

که پرندگان را برای مُردن

از قفس آزاد می‌کنند."

                             

ماهی و جفتش

مرد به ماهی‌ها نگاه می‌کرد. ماهی‌ها پشت شیشه آرام و آویزان بودند. پشت شیشه برایشان از تخته سنگ‌ها آبگیری ساخته بودند که بزرگ بود و دیواره‌اش دور می‌شد و دوریش در نیمه تاریکی می‌رفت. دیواره‌ی روبروی مرد از شیشه بود. در نیم تاریکی راهرو غار مانند در هر دوسو از این دیواره‌ها بود که هر کدام آبگیری بودند نمایشگاه ماهی‌های جور به‌جور و رنگارنگ. هر آبگیر را نوری از بالا روشن می‌کرد. نور دیده نمی‌شد، اما اثرش روشنایی آبگیر بود. و مرد اکنون نشسته بود و به ماهی‌ها در روشنایی سرد و تاریک نگاه می‌کرد. ماهی‌ها پشت شیشه آرام و آویزان بودند. انگار پرنده بودند، بی‌پر زدن، انگار در هوا بودند. اگر گاهی حبابی بالا نمی‌رفت، آب بودن فضایشان حس نمی‌شد. حباب، و هم چنین حرکت کم و کند پره‌هایشان. مرد درته دور روبرو، ‌دوماهی را دید که با هم بودند.

دو ماهی بزرگ نبودند، با هم بودند. اکنون سرهایشان کنار هم بود و دم‌هایشان از هم جدا. دور بودند، ناگهان جنبیدند و رو به بالا رفتند و میان راه چرخیدند و دوباره سرازیر شدند و باز کنار هم ماندند. انگار می‌خواستند یکدیگر را ببوسند، اما باز با هم از هم جدا شدند و لولیدند و رفتند و آمدند.

مرد نشست. اندیشید هرگز این همه یکدمی ندیده بوده است. هر ماهی برای خویش شنا می‌کند و گشت وگذار ساده خود را دارد. در آبگیرهای دیگر، و بیرون از آبگیرها در دنیا، در بیشه، در کوچه‌ ماهی و مرغ و آدم را دیده بود و در آسمان ستاره‌ها را دیده بود که می‌گشتند، می‌رفتند اما هرگز نه این همه هماهنگ. در پاییز برگها با هم نمی‌ریزند و سبزه‌های نوروزی روی کوزه‌ها با هم نرستند و چشمک ستاره‌ها این همه با هم نبود. اما باران. شاید باران. شاید رشته‌های ریزان با هم باریدند و شاید بخار از روی دریا به یک نفس برخاست؛ اما او ندیده بود. هرگز ندیده بود.

دو ماهی شاید از بس با هم بودند، همسان بودند؛ یا شاید چون همسان بودند، همدم بودند. گردش هماهنگ از همدمی بود، یا همدمی از گردش هماهنگ زاده بود؟ یا شاید همزاد بودند. آیا ماهی همزادی دارد؟

مرد آهنگی نمی‌شنید، اما پسندید بیاندیشد که ماهی نوایی دارد، یا گوش شنوایی، که آهنگ یگانگی می‌پذیرد. اما چرا نه ماهیان دیگر؟

دو ماهی آشنا بودند. دو ماهی زندگی در آبگیر تنگ را با رقص موزونی مزین کرده بودند. اما چگونه همچنان خواهند رقصید؟ از اینجا تا کجا خواهند رقصید؟

یک پیرزن که دست کودکی را گرفته بود،‌آمد و پیش آبگیر به تماشا ایستاد و پیش دید مرد را گرفت.

زن با انگشت ماهی‌ها را به کودک نشان می‌داد. مرد برخاست و سوی آبگیر رفت، ماهی‌ها زیبا بودند و رفتارشان آزاد و نرم بود و آبگیر خوش روشنایی بود و همه چیز سکون سبکی داشت. زن با انگشت ماهی‌ها را به کودک نشان می‌داد، بعد خواست کودک را بلند کند، تا او بهتر ببیند. زورش نرسید. مرد زیر بغل کودک را گرفت و او را بلند کرد. پیرزن گفت: «ممنون. آقا.»

اندکی که گذشت، مرد به کودک گفت: «ببین اون دو تا چه قشنگ با همن.»

دو ماهی اکنون سینه به سینه‌ی هم داشتند و پرک‌هایشان نرم و مواج و با هم می‌جنبید. نور نرم انتهای آبگیر، مثل خواب صبح‌های زود بود. هر دو تخته سنگ را مثل یک حباب می‌نمود، پاک و صاف و راحت و سبک.

دو ماهی اکنون با هم از هم دور شدند، تا با هم، به هم نزدیک شوند و کنار هم سر بخورند. مرد به کودک گفت: «ببین اون دو تا چه قشنگ با همن.»

کودک اندکی بعد پرسید:«کدوم دو تا؟»

مرد گفت: «اون دو تا. اون دو تا را می‌گم. اون دو تا را ببین.» و با انگشت به دیواره‌ی شیشه‌ای آبگیر زد. روی شیشه کسی با سوزن یا میخ یادگاری نوشته بود. کودک اندکی بعد گفت: «دوتا نیستن.»

مرد گفت: «اون، آآ، اون، اون دو تا.»

کودک گفت: «همونا. دو تا نیستن. یکیش عکسه که توی شیشه اونوری افتاده.»

مرد اندکی بعد کودک را به زمین گذاشت؛ آنگاه رفت به تماشای آبگیرهای دیگر.

ابراهیم گلستان

نان ، عشق ، انرژی اتمی

 پایان چند توی پرونده اتمی ایران را کمتر کسی می تواند گمانه بزند! در حالیکه سرعت وقایع در سازمانهای بین المللی پیرامون پرونده اتمی ایران بیشتر شده ، در درون مرزها رسانه ها می کوشند با تبلیغ مجهز شدن ایران به تکنولوژی اتمی افکار عمومی را در آوردگاههای سیاسی با خود همراه کنند .

"ایران به باشگاه اتمی ها پیوست " ،" ادبیات ما در گفتگو با غرب من بعد تغییر خواهد کرد" ، " آبشار هسته ای سرازیر شد" و دهها و صدها تیتر و خبر دیگر تنها بخشی از تبلیغات رسانه های داخلی در جهت ایجاد هیجان و غرور هسته ای میان ایرانیان بود . از سویی ایالات متحده  و کشورهای اروپایی که معتقدند تلاشهای ایران در پی یافتن فناوری ساخت بمب اتمیست ، بر میزان تلاش خود برای فشار بر ایران برای کنار گذاشتن بر نامه غنی سازی خود افزوده اند.

در این میان چنیدن سناریو و چندین بازیگر بر سر پرونده اتمی ایران موجود است :اول خود جمهوری اسلامی که بی شک این موضوع بزرگترین و مشکلترین محک  از زمان روی کار آمدنش تا به امروز است . هر چند مقامات نظام همواره تاکید کرده اند که فناوری اتمی ایران صرفا جنبه صلح آمیز دارد اما گاه بی گاه از این گوشه و آن گوشه زمزه هایی نا موافق شنیده می شود که : ما در مقابل آمریکا مانند ژیان در برابر تریلی هستیم و در حالت عادی در این مبارزه محکوم ومعدومیم و تنها در صورتی می توانیم شانس پیروزی داشته باشیم که این ژیان را پر از مواد منفجره کنیم " یا این اظهار نظر که " که اگر به حمله کنند ما از سلاحهایی استفاده می کنیم که از تعجب بمیرند"  این اظهار نظر ها که از دهان مقام های مسوول و غیر مسوول گاه شنیده می شود کمک زیادی به جنگ روانی علیه ایران می کند چرا که این اظهار نظرها در کنار خط ونشان ها علیه اسراییل بهترین وسیله برای اقناع افکار عمومی دنیا برای شناخت ایران به عنوان یک کشور طاغیست.

بازیگر بعدی در پرونده اتمی ایران ایالات متحده است کشوری که حال به عنوان تنها ابرقدرت جهان میکوشد برقراری نظم به شیوه امریکایی را در همه جا الخاصه خاور میانه دنبال کند . در 5 سال اخیر آمریکا تجربه اشغال نظامی 2 کشور ،درست در 2 سوی ایران را دارد . کشورهایی که درست با همین بر چسبی که امریکا امروز بر پیشانی ایران زده مورد حمله و اشغال قرار گرفتند: حمایت از تروریزم. اتهامی که ایالات متحده، ایران را امروز در صدر لیست آن قرار داده است . هر چند ایالات متحده می کوشد که جریان اتمی ایران به خوبی و خوشی ولی آنگونه که او می خواهد پایان یابد ولی در کنار آن هرگز گزینه نظامی را آنچنان که ادعا می کند از نظر دور نداشته و یقین دارد که اگر این بازی آنگونه که مطوب اوست پیش نرود ماشین نظامی بزرگترین ابزار پیگیری خواست امریکا خواهد بود . هر چند بسیاری می گویند که سازمان ملل هر گز مجوز اقدام نظامی علیه ایران را صادر نخو اهد کرد اما همه به این واقعیت واقفند که ایالات متحده برای حمله به عراق نیز منتظر مجوز شورای امنیت نشدو با این دیدگاه که منافع امریکا توسط رژیم عراق تهدید می شود دست به حمله نظامی و اشغال عراق زد هر چند هیچ کس حتی یه بمب شیمیایی یا اتمی در عراق پیدا نکرد!

اروپاییا ن که سالهای سال سیاست گفتگوی انتقاد آمیز با ایران را سر لوحه دیپلماسی خود قرار داده بوده اند و در طی این سالها بزرگترین شرکای تجاری ایران بودند و گاه هم در مقاطع حساس از ایران در مقابل خواستهای ایالات متحده دفاع کرده بودند سرانجام ناچار یا متقاعد به اتخاذ شیوه ای سختگیرانه در قبال ایران شدند آنها دریافته بودند که دیگر مو ضع گیریهاو سیاست های ایران در مقابل برخی مسائل به خصوص روند صلح خاور میانه و ثبات عراق کاملا در تعارض با مطلوبات آنهاست از این رو از چند ماه پیش در صف مخالفان جدی ایران پشت سر امریکا قرار گرفتند . برای اروپاییان یک گوشمالی ایران در حد انزوای دیپلماتیک و در بدترین حالت تحریم محدود اقتصادی ایران ، بهترین حالت ممکن و درگیری نظامی ، بدترین سناریو ی پیش روست.سفر ژاک شیراک به عربستان برای متقاعد کردن اعراب برای افزایش تولیدات خود در روز مبادا در جهت این احتمالات است.

اما دو کشور چین و روسیه  تبدیل به بزرگترین چالش ایالات متحده نه در مساله ایران که در همه معادلات جهانی شده اند . این روز ها تنها دلخوشی ایران در مناسبات بین المللی و در شورای امنیت پشتوانه این دو کشور است . روسها که نوستالژی ابرقدرت شدن آزارشان می دهد می کوشند نقش بیشتری در بازیهای دیپلماتیک داشته باشند تا از این رهگذر امتیازهای اقتصادی بیشتری به دست آورند از اینروست که اولین میزبانان گروه حماس پس از پیروزی ؛روسها و نه مقامات جمهوری اسلامی ! بودند . روسها در پرونده اتمی ایران به جز دلایل بالا، بزرگترین منتفع تاسیسا ت پر خرج اتمی ایران هستند.  روسهایی که تصور از دست دادن پترو دلارهای ایرانی برایشان کابوسی  آزاردهنده خواهد بود . چین نیز که کم کم تبدیل به یک اژدهای انرژی خوار شده است  هرگز نمی تواند از چاههای مملو از نفت و گاز ایران چشم پوشد  از سویی  دیگر رشد سریع اقتصادی چین ، باعث شده تا در مقابل امریکا قد علم کرده و با او وارد یک مسابقه تمام عیار شود . در این میان پرونده اتمی ایران هم آوردگاه خوبی برای چین و روسیه برای ابراز اندام در مقابل امریکاست .اما  شوربختانه تاریخ نشان داده است که امریکا هرگز در مواقع احساس خطر خود را معطل قوانین نظامهای بین المللی نکرده و مطالبات خود را به روش خود پی می گیرد.

                                                                   

ترانه آزادی / اردیبهشت ۸۵

من وطن در اندوه گزیده ام

«چه ساده‌ایم! چه ساده!
لبخند آمرانه‌ای کافی‌ست
تا هر جا و هر کجا
سفره‌ی یکرنگ دل را
حراج کنیم، حراج ...!
دیدی!؟
دیدی چه ساده از شب و ستاره
سخن گفتیم؟!
دیدی چراغ معرکه تا صبح نپایید!
حالا دیده بیار و
دریا ببر ...!»

دایره جادو

اگر به امامزاده ها رفته باشید و در آنجا خواسته باشید که قران یا زیارتنامه ای  بخوانید، حتما در ابتدای آن دیده اید که به دست خط کسی، شما را ترغیب کرده فلان کار را چندروز تکرار کنید و در پی آن نیز خط ونشان کشیده که اگر نکنید به زودی زود ( اغلب بعد از چهل روز) برای خودتان یا بعضا عشیره و جد و آبادتان اتفاقات نا گواری خواهد افتاد.

خرافه پرستی در ایران سابقه ای طو لانی دارد چه از نوع باستانی آن: مانند آنکه ایرانیان از قرنها پیش از اسلام می پندارند که روز سیزدهم فروردین روز نا میمونیست و با حضور در طبیعت می کوشند که نحسی آن گرفتارشان نکند .

 پس از ظهور اسلام و گذشت چند سالی از صدرآن ،گستره قدرت آن وسیع تر و خلفا مجری و مفسر اسلام گشتند، این سالهارا می توان دوره ای بی نظیر در اشاعه توصیه های جعلی ، احادیث قلابی و ورود خرافه در سطح وسیع به حوزه دین و مذهب شمرد. این خرافه ها به چند دلیل عمری جاودان پیدا کرد اول آنکه مذهب در آن سطح ، هرگز اجازه بحث چرایی به عوام نمی داد ومجریان مذهبی بعضا این خرافه ها و خود خواسته ها را آنچنان ماهرانه به پهلوی دین ضمیمه می کردند که تمیز و تشخیص آن بسیار مشکل بود . از سویی متولیان مذهب در همه دوره ها به این دلیل که بتوانند به فرد در همه ابعاد مسلط باشندوقدرت خود را تضمین کنند ، دریافته بودند که برای نیل به این مهم بایستی برای همه شئون زندگی وی به وضع قانون بپردازند. از اینرو برای  ورود به مستراح گرفته تا توصیه به گرفتن همسر با مچ پای گوشتی و سرین بزرگ به وضع توصیه پرداختند و وعده بهشت و حسنه دادند.

توصیه به صدقه دادن با این نگاه که درد و بلای انسان را به صدقه گیرنده منتقل می کند یا دود کردن اسفند با این تحلیل که با گرداندن اسپند به دور سر بلا و شر به دانه ها منتقل شده و با آتش زدن آن همه بلا و بیماریها به دور افکنده می شود از آن جمله است .

خرافاتی که در سیمای مذهب بروز می یابند به دلیل تابوهای مذهبی هیچگاه عرصه ای برای به چالش کشیدن نیافته اند . مثلا در توصیه های مذهبی این نگاه وجود دارد که اگر مالی از راه صواب به دست آید مشمول "برکت" است یعنی این مال یا خوراک بارها و بارها بیش از مقدار واقعی آن موثر خواهد بود.این نگاه می کوشد که نگاه حلال و حرام بودن که یک نوع نگاه مذهبیست با این تشویق به "برکت " پیوند بزند.

 

زنان در تاریخ مذهب به دلیل درحاشیه بودن و به شمار نیامدن همواره موجوداتی از اولویت چندم بوده اند و از اینرو می کوشیدند با توسل به قدرت های ما ورایی بتوانند بخشی از حقوق خود را اعاده کنند آنان همواره مشتریان خوبی برای میرزا بنویسها و رمال ها بوده اند . این واقعیت از سویی و روحیه تسلط جویانه مردان از سوی دیگر موجب شد تا مردان نیز –که خود مجریان و مفسران دین بودند- به وضع توصیه ها و احادیث جعلی با هدف مهار زنان بپردازند . بخش بزرگی از توصیه های وارد شده در دین مبنی بر تمکین بی چون چرای زنان از مردان است که امروز تبدیل به قانون غالب نیز شده است.

جالب اینجاست که جامعه ایران علیرغم آنکه در زمینه  مذهب هرگز یک جامعه دو آتشه نبوده است و از سویی طیف وسیعی از جمعیت آن را جوانان تحصیل کرده تشکیل داده ،هنوز رغبت زیادی به خرافه پرستی و حفظ آن نشان می دهد. شاید دیده باشید دخترانی را که با ظاهرهای آنچنانی در زیر روسری خود برای دفع بلا پارچه سبز رنگی را سنجاق کرده اند . یا پیغام کوتاهی بر روی موبایلتان آمده که شما را توصیه کرده که این پیغام را برای چند نفر دیگر بفرستید تا بعد از چند روز خبر خوبی به شما برسد!!!

بی تردید خرافه ،جادو و اعتقاد به آنها همواره  در جایی بستر حیات می یابد که در ان اندیشه و سوال راهی ندارد. سوال! همان چیزی که اگر  برایمان ممنوع نبود بی شک سر نوشت بهتری داشتیم.