ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

ترانه آزادی

روزمره هایی در باب اجتماع و فرهنگ و ...

تجربه

اندکی بیش از 2 سال از آغاز به نگارش در این صفحه می گذرد ، شمارنده حاکی از آنست که در این مدت بیش از صد هزار بازدید از این بلاگ صورت گرفته است .
تجربه نگارش در اینترنت { یا به طور خاص وبلاگ نویسی} برای من تجربه ای منحصر به فرد بوده است ، تجربه که به مدد آن توانسته ام برای نگرش به پیرامون زاویه ای تازه بگشایم. به باور من "نوشتن" به نوعی زایش اندیشه ایست که دوران نطفگی آن به سر آمده ، تعبیری که در آن بین نویسنده و نوشتار نوعی پیوند ناگسسته وجود دارد که از رهگذار اثر می توان به اندیشه صاحب آن رهنمون شد. هر چند زندگی در جغرافیای زمانی - مکانی که ما در آن به سر می بریم خود وجوه التزام آوری را بهمراه دارد که شاید گزینش محمل اینترنت برای بسط تفکر به همان دلیل است ، لیکن با همه تحدید ها و تهدید ها که گاه دیواره ها و موانع آن امکان هر گونه جنبشی را از آدمی سلب می کند قائل به این واقعم که اندیشه آنچنان سیال و نافذ است که از هر و سد مانعی هرچند سخت و محکم عبور میکند و این توان را دارد که اگر هم آن مانع را نابود نکند دست کم راه خود را از دل آن سد پیدا کند . به طریق اولی سرنوشت اندیشه های مرداب گونه نیز روشن است ، باورهای دچار رخوت، رجعت و رکود، پایانی جز نیستی ندارند چرا که بشر طالب زایش و تولید است و از مردارگونگی بیزار و گریزان.
به سالهای پشت سر خویش که می نگرم دست کم از دوران نوجوانی خود تصویری وضوح می یابد که یکسره یاد آور رنج وتعب برای کسانی است که بر باورهای دگراندیشانه خود پای فشرده اند.
تاریخ انقیاد تفکر و قلم شاید به همان بلندای تاریخ این دو باشد . از روزی که قلم وسیله ای شد برای بیان عقیده همواره پنجه ای نیز بوده که چون یارای تقابل با آن اندیشه را نداشته به پشتوانه قدرت بازو ،قلم را شکسته و به زعم خویش اندیشه را زندانی کرده است. 
مع الوصف نگاهی هر چند گذرا به هر مقطعی از تاریخ نمایانگر این واقعیت است که تشبث به حذف مخالف برای بقا هرگز تجربه  ای موکول به موفقیت نبوده است . حال آنکه در عصر حاضر و در پیوند با دستاوردهای علمی بشر کار برای کسانی که می کوشند اندیشه های نا صواب خود را به افراد تحت انقیاد خود دیکته کنند دشوار تر وناشدنی تر گشته است . به قول کانت بنیان روشنگری درک اکنون است .
شاید یکی از بزرگترین ضعفهای مردم ما بی خبری از تاریخ است ضعفی که ظاهرا در صاحبان قدرت پر رنگ تر است ، قدرتمندانی که نه تنها از فحوای گذشته بی خبرند بلکه هرگز نمی پندارند که واقعیتهای تاریخی تکرار پذیرند و این تجربه ای  است قرین واقعیت  .
آنان که بی پروا بر طبل زندان و شلاق و اعدام می کوبند ای کاش می دانستند که اسلاف آنان هم به مراتب زندانهای وسیعتری داشته اند و هم بازوی پر توان تری و هم طرفداران وفادارتری، لیکن امروز نه اثری از آنان است نه از قدرتشان . تاریخ کم ندارد کسانی را که مالیخولیای قدرت و جنون خود شیفتگی شان هزاران نفر را به کام مرگ فرستاد . کسانی چون هیتلر که با افکار شوونیستی خود میلیونها تن را مدفون کرد و یا استالین که هر آنکه را بر خلاف حکومت خود می دید انگ جاسوس و خائن می زد و به جوخه ی اعدام می سپرد . یک روز توهم خیانت نویسندگان داشت و یک روز کارگران و روزی دیگر پزشکان...اما دیری نپایید که همان اقماری که استالین خود را پدر معنوی آنان می پنداشت یکی پس از دیگری ساز نافرمانی برداشتند و به آموزه های کمونیسم دستوری پشت پا زدند . از مجارستان و چکسلواکی گرفته تا لهستان و رومانی ...
هر چند مزدوران خورشچف و میراث خوران استالین با زره پوش و کلاشنیکوف بهار پراگ ها را خزان کرده و واتسلاو هاول ها را به زندان ریختند ولی این پایان داستان نبود چرا که اندکی دیرتر رییس حزب کمونیست پایان تاریخ پر طمطراق کمونیسم شوروری را با همه نظامهای اطلاعاتی و همه زندانها و همه تئوریهای فرمایشی اش اعلام کرد و نظام کمونیسم فرو پاشید.
بی شک امروز نیز چون همیشه آرمان آزادی از بطن روشنگری متولد خواهد شد و هر گونه وعده سعادت از هر منبعی فرای ذهن بالنده ی آدمی وعده ای پوچ و بی معناست هر اندیشه ای اگر سودای قدرت دارد و ادعای صحت باید تن عریان خود را در معرض نقادی قرار دهد که اگر جز این باشد سرنوشتش فنا خواهد بود .
غرب به معنای یک نظام فکری و نه یک محدوده جغرافیایی ، اگر امروز مدعی ازادی و پیش قراول دموکراسی است ، همه به این دلیل است که  خود را مفتخر به دیالکتیک با هر نوع نظام فکری می داند .رفاه و پیشرفت در غرب از پس معجزه برون نیامده و در ورای آن اندیشه نهفته است . از یاد نبریم غربی که امروز داعیه قدرت برتر فکری جهان را داراست هرگز فروید ، فوکو ، زیمل ، نیچه و دیگران را به جرم دگر اندیشی به سیاهچاله ها نریخت.

براندازی نرم از طریق نواحی سفت

طرح ارتقا امنیت اجتماعی این باربه هدف ساماندهی و ایمن سازی فاق شلوار آقایان و چاک مانتوی خانمها آغاز گردید . بسیاری از دلسوزان و باورمندان بر این باور بودند که دشمنان که در جبهه های دیگر مبارزه ناکام مانده اند این بار فاق شلوارها را نشانه گرفته و با تنگ و چسبان کردن آن در این امیدند که در پس آن ارزشها را در تنگنا و مخصمه قرار دهند. در این راستا نیروی انتظامی با اعلان طرح گشاد کردن ، دراز کردن و کلفت کردن ،از کلیه خانمها خواست موارد فوق را پیش از آنکه نیروهای گشت اجرا نمایند خود رعایت کنند. گشت ارشاد در دور دوم طرح ارتقا امنیت عمومی از نیروهای زبده و آموزش دیده که علاوه بر استفاده از چماق و گاز فلفل و لگد و اردنگی طریقه استفاده از لپ تاپ را نیز آموخته اند بهره خواهد جست. منابع نزدیک فاش کرده اند پلیس در این طرح از دستگاههای شهوت نگار که به صورت نا محسوس درجه پستی و بلندی و فرورفتگی و بر آمدگی خانمها را اندازه گیری و رسم میکند استفاده خواهد کرد. میزان برخورد نیز با تنگناکی مانتو رابطه مستقیم و با مجذور ارتفاع آن نسبت عکس خواهد داشت هر چند در این رابطه میزان ترشحات لوزالمعده مامور مربوطه و جاذبه زمین و شماره دنده ای که مامور صبحگاه از آن بر خاسته است نیز دخیل خواهد بود.

کارشناسان معتقدند دور اول طرح ارتقا امنیت اجتماعی که به گفته مجریان آن جنبه توجیهی ، ارشادی داشت با به جای گذاشتن چند زخمی و مجروح توانست به اهداف از پیش تعیین شده خود دست یابد و اکثریت جامعه با اجرای این طرح سریعا نظرشان نسبت به نوع پوششان تغییر و در کمال اختیار پوشش خود را تعدیل کردند . همزمان با اجرای این طرح البسه مورد تایید از جمله "چادر ملی" نیز روانه بازار گردید. تاریخ نگاران ابراز کردند که تاریخ باستان ایران هیچگاه سراغی از چادر ندارد ولی در واکنش به این دیدگاه، متصدیان امر مشغول ساخت کتیبه ای باستانی در اطراف تخت جمشید شدند که در آن فرستاده ی امپراتوری یونان که یک زن با مانتوی کوتاه و شلوار برمودا و صندل لا انگشتی می باشد ، حامل پیغامی از امپراتور وقت یونان است لیکن داریوش ، شاه ایران ، با دیدن زن و وضعیت ظاهری وی بر اشفته  و فریاد می زند "این زنیکه چرا خود را به شکل مانکنهای غربی در اورده و چرا اینگونه ارزشها را به بازی گرفته و حجاب را سبک شمرده است ؟ " وی بلافاصله دستور می دهد با خانواده ی وی در یونان تماس گرفته شود و از آنها تعهد گرفته شود ولی چون والدین وی از دستور داریوش سر باز می زنند  داریوش با یکصد هزار سرباز هخامنشی به آتن حمله می کند و اکروپلیس را به اتش کشیده و چادر را در تمامی یونان و ایران به عنوان حجاب برتر اعلام می نماید و دستور می دهد در تمامی معابد و آتشگاهها، تصویر نیم رخ سر یک بانوی محجبه حکاکی و به زیر آن جمله ی خواهرم حجابت برادرم نگاهت  حک گردد.

 

به موازات طرح ارتقا امنیت اجتماعی طرح مبارزه با اراذل و اوباش و مزاحمین خیابانی به هدف ایمن سازی فضای عمومی جامعه آغاز گردید . پلیس در این طرح با دستگیری صدها قداره بند، قمه کش ، زور گیر و متجاوز کوشید فضای جامعه را از لوث وجود اشرار پاک نماید . پلیس در اجرای این طرح از تعداد زیادی آفتابه ،شمشیر پلاستیکی، شلوار ورزشی ، پستانک، نقاب پسر شجاع وخرس قهو ه ای و کلاه شیپوری بهره گرفت . بسیاری از متخصصان و آسیب شناسان اجتماعی بر این باورند که این شیوه تنبیه یکی از شیوه های منحصر به فرد در تربیت یک مجرم است که به او کمک می کند به محض اینکه به آغوش جامعه بازگشت افراد بیشتری را از زندگی ساقط نماید. شایان گفتن است مسوولان از اینکه افراد مزبور علیرغم برخورداری از تحصیل ، شغل مناسب ، داشتن سطح بالای رفاه و در آمد ، امکان ازدواج وتفریح و خانواده مناسب باز هم به جنایت دست می زنند متعجب به نظر می ایند و در واکنش به این موضوع بیان می کنند که افراد فوق با داشتن این امکانات دست کم باید دانشمند جوان هسته ای می شدند که متاسفانه بدلایل نا معلوم اراذل و اوباش شده اند.

 

هفته گذشته صدا و سیما با پخش مستندی عمیق و خوش ساخت برای نخستین بار از 3 تن از کارشناسان انقلابهای مخملی (نارنجی ، زرد، صورتی، خالخال بنفش و ....) دعوت و آنان در دو قسمت کلیه شیوه ها ی براندازی به شیوه نرم را تشریح نمودند.این افراد که بر خلاف جو سازیهایی که مدعی بود آنها تحت فشارند روی مبل نرم مخملی نشسته بودند اعتراف کردند که در تمام گذشته سیاه خود کتاب خوانده ،کتاب نوشته و کار پژوهشی می کرده اند . آنها از گذشته خود ابراز ندامت کرده و اعتراف کردند که از موسساتی که در آنها کار می کردند حقوق دریافت می نمودند. اعترافات این افراد که با تصاویری از انقلاب اوکراین، براندازی شوارد نادزه در گرجستان، شورشیان توتسی در روآندا، مرگ و میر نوزادان در کشمیر، برداشت بادام زمینی در تبت و لحظه تولد رویانا گوسفند شبیه سازی شده ایرانی  همراه شده بود در پایان به این نتیجه منطقی دست یافت که عده ای در ایران به پشتوانه و با حمایت مالی سرویسهای اطلاعاتی خارجی سرگرم سرنگونی نرم هستند . منابع اطلاعاتی فاش کردند به سر نخ هایی از ارتباط فیلم منتسب به بازیگر سریال نرگس با بنیاد سوروس و شخص جرج سوروس میلیاردر و شهرساز بزرگ امریکایی دست یافته اند که به زودی با دستگیری وی جزییات آن منتشر خواهد شد.

در راستای مطالب فوق و راستاهای دیگر هوگو چاوز که دیگر کم کم با زیر شلواری راه راه و عرق گیر سفید (لباس ملی مرد ایرانی) به تهران می آید بار دیگر وارد تهران شد و مورد استقبال رییس جمهور قرار گرفت .وی که در تمام طول مسافرتش حتی یک لحظه دست احمدی نژاد را رها نکرد در عسلویه اعلام کرد که به همراه احمدی نژاد قصد دارد دنیای جدیدی بنا کند .وی در پاسخ به این پرسش که  این همه مصالح و سیمان و تیر آهن را از کجا می آورد اعلام کرد بخشی را خودمان در ونزوئلا تولید می کنیم و بخشی را از کشور برادر، ایران وارد می کنیم. آگاهان اعلام کردند بزودی احمدی نژاد و هوگو چاوز برای کسب مجوزهای مربوط به بنای دنیای جدید راهی سازمان ملل متحد خواهند شد همین آگاهان اعلام کرده اند طبق نظر سنجی ها مردم سراسر جهان خود را برای این دنیای جدید آماده و برای آن لحظه شماری می کنند.

 

 

قله

برای یاران دبستانی دربند ، دانشجویان و زنان بی پناه سرزمینم :

"آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند

رفتند و شهر خفته ندانست کیستند

فریادشان تموج شط حیات بود

چون آذرخش در سخن خویش زیستند

مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ

دریا و موج و صخره برایشان گریستند

می گفتی،ای عزیز!سترون شده ست خاک

اینک ببین در برابر چشم تو چیستند:

هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز،

باز،آخرین شقایق این باغ نیستند...."

 

فرزندان کدام میهنیم؟

"دیگر گونه مردی آنک،
که خاک را سبز می خواست
و عشق را شایسته ی زیباترین زنان
که اینش
به نظر
هدیّتی نه چنان کم بها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
"            احمد شاملو

 


 
وطن مولود کدام قرارداد است ؟ هم وطن کیست؟ هم خون من کجاست ؟ پدر من ، مادر تو کیستند؟ میهن ما، این گربه ی خیمه زده بر قلب کره خاک را کدامین قلم مو اینگونه ترسیم کرده است ؟ ما پسران و دختران کدام سردار کشور گشاییم؟ یا فرزندان کدام زن بی پناه و تجاوز دیده...؟ ضرب شمشیر کدامین جنگ سالار بر فرق بادیه نشین بین النهرینی فرود آمد تا از پس آن امپراتوری ماد و تمدن پارس نطفه بندد؟ چه اندازه خون ریخت تا کمبوجیه و کورش بر عیلام و شوش پادشاه باشند و چه تن ها بر خاک شد تا نقش اشکها و ارد ها و داریوشها بر تنه کتیبه ها  ی  بیستون و تیسفون نقش بندد ؟

ما از چه نژادیم؟ قوم ما کیست؟ فارس؟ عرب؟ یونانی؟ تاتار یا مغول؟  این خاک چند مرتبه عرصه تاخت سم اسبان اسکندر و عمر و چنگیز و هلاکو شد؟ خاک چند شهر و روستا  سوخت و سرند شد تا یک پرچم در اهتزاز بماند ؟ از سر چند انسان مناره بر پا شد ؟ چند کودک و زن به کنیزی رفت و همخوابه سرباز مغول و اسکندر و بنی امیه ....؟

 

رد پای اسب پدران من کجاست؟ سمرقند ...؟ اندلس...؟ ماورالنهر یا مصر؟  شاید برادر مرا جنگجویان صلیبی در انطاکیه کشته اند ...شاید برادر من آن یهودی اشکنازی بود که در کوره های آشوویتس خاکستر شد ...یا همان کودک عربی باشد که در نوار غزه خانه اش را ویران کرده اند ...یا آن سیاهپوستی که در دارفور بر سرش گلوله خالی می شود ...

آیا میهن شایسته پرستش است آنگاه که آن کودک افریقایی تنها به این گناه که میهنش آنجاست نه نانی دارد بخورد و نه سر پناهی که از آفتاب مصونش بدارد ...؟

به رسم کدام قرارداد و با کدامین آرمان انسان نباشد تا خاک باشد؟ خاک بی انسان همان وطن موعود است؟

خیانت کدام پادشاه ، توپخانه کدام قزاق و غمزه کدام نگار ، بر پیشانی  هم سایه تاجیک، قزاق ، افغان ، قرقیز ،  ترکمن و آذری من مهر بیگانه کوبید و میان خانه ما دیوار جدایی کشید؟

آیا جز اینست که ما فرزندان زمینیم؟ جز اینکه میراث مشترک ما این کره خاک است ...؟ پس چرا هموطن من در کوبا نباشد ؟ در ونیز...؟ میان بیابانهای غنا....چرا میهن من به پهنای جهان و به فراخی آسمان نباشد ...؟چرا بر فراز بامهای آسمان نباشم؟ چرا فرزند تمام مادران زمین ..... چرا به رنگ تمام پوستهای جهان نباشم ؟ چرا پلکهایم را بر آبرفت ساحل اقیانوس نگشایم و بر آسمان پر ستاره کویر نبندم؟

آیا روزی فرا می رسد که هندسه کره جغرافیایی را فارغ از مرز ببینم ؟ روزی که وطنم زمین و مرزبانش آسمان باشد....

ماجراهای محمود و دانیل

ماناگوآ- نیکاراگوئه- 8 ژوئن 2007-ساعت 2 نیمه شب

اتاق خواب دانیل ارتگا

  {صدای زنگ موبایل – ملودی منو تنها نذار اثر سعید کنگرانی}

 دانیل از زیر پتو موبایلش را پیدا می کند و جواب می دهد.

{ آنسوی خط صدای دختر}

 -الو سلام

 -الو شما؟

- نمیشناسی؟

-باید بشناسم؟

- من همونیم که دیروز بهم شماره دادی .... تو پارک ! یادت رفته ؟ ای شیطون!زیر شمارت هم نوشته بودی خورخه...مگه تو خورخه نیستی؟

 - خورخه؟! آهان ! چرا چرا ...خودمم ...خورخه منم ... خوبی تو؟ حالا یادم اومد.

 { زن دانیل غلت می زند و دانیل وحشت می کند که دارد از خواب بیدار می شود، دستش را جلوی گوشی می گیرد}

- ببین ! من الان نمی تونم حرف بزنم . می تونی فردا زنگ بزنی؟

 {ناگهان صدای دختر تغییر می کند }

 - ای ناقلا پس شماره هم می دی ! اگه پتت رو نریختم رو آب !

- ها؟ تو دیگه کی هستی؟

- نمی شناسی منو؟ یه ذره فکر کن !!.....{ بعد از اندکی مکث}

محمود تویی ؟ بابا دمت گرم ! حالا دیگه ما رو اس می کنی؟!

- خداییش نه ! خواستم یه کم شوخی کنم باهات فضا عوض شه!

- فضا عوض شه؟! بابا ساعت 2 نصفه شبه... هزار بار گفتم اینجا با تهران 10 ساعت اختلاف ساعت داره ...چرا گوش نمی کنی ؟ اون دفعه هم دقیقا همین کارو کردی...!

- خدایی؟ آقا شرمنده ی روتم ! اصلا حواسم نبود .

- اون از دیشبمون که ساعت 2 شب هوگو چاوز اس ام اس داده که پات از لحاف بیرون نمونه ...خطرناکه...اینم از امشب...خواستم این ماسماسک رو خاموش کنما ....

- آآآآآآ بابا تو هنوز اون یازده چراغ قوه رو داری ؟ بابا بفروش اونو یه چیز خوب بخر ....مگا پیکسل بالا ...

- چشم ! فردا اول وقت می رم می خرم ...

- راستی دانیل ! زنگ زدم بگم آخر هفته با بچه ها پاشید بیاید تهران هم یه آب و هوایی عوض کنید هم تو یه مقدار روحیت بهتر شه خلاصه دور هم باشیم....

-ببین به موت قسم خیلی دلم می خواد بیام تهران ولی وجدانا این بچه ها گرفتارمون کردن .... پسره درس داره ...کنکور داره ...دختره عاشق یه پسره شده عقدشون کردیم حالا فهمیدیم طرف معتاده ...خلاصه خیلی بهم ریخته ام ...هفته قبل هوگو زنگ زده بیا بریم کوه ...گفتم کار دارم ...اونم فکر کرد پیچوندم ...ناراحت شد...

- من کاری به این کارا ندارم ... آخر هفته منتظریم ...دست بچه هارو می گیری میای ...همه هم میاین...راستی عیال چطوره؟ هنوز مزه کوفته ماناگواییش زیر زبونمونه....!!

- اونم خوبه ..ماشین خریدم واسش صبحا می ره تعلیم رانندگی می ده ...ببین جان محمود فقط خودتونو به زحمت نندازینا..فقط واسه خودت میام .

- خیله خب...حالا بیاین شما ...دانیل جان ! مدیونی اگه چیزی بیاری ها ...همه چی اینجا هست ..فقط رسید یه تک زنگ بزن خودم میام فرودگاه دنبالت...

 شنبه 10 ژوئن – تهران- فرودگاه مهر آباد

 -چائو محمود

- می خوامت دانیل

-دل آموره محمود

- دیوونتم دانیل

 - سلام خانوم ارتگا ! خوش اومدین ...قدمتون سر چشم...بفرمایین ..ماشین گرفتم ..بچه ها خونه منتظرن...

- سلام آقا محمود ! خوبید شما؟! ...چرا زحمت کشیدین ؟ ما خودمون با مترو می اومدیم ! دنی ! ببین می گم به زحمت می افتن اینه ها! گوش نمی دی دیگه...

ظهر همان روز – نارمک – منزل محمود

 - آقا جدا خوش اومدین ...شادم کردی ...{ دانیل متقابلا دست در گردن محمود انداخته و در حالیکه اورا فشار می دهد : جیگر منی به خدا}

- دانیل جان پاشو تا بساط ناهار روبراه می شه ما نماز رو بخونیم...

{ سر سفره ..ارتگا با زیر پیرهن و زیر شلوار راه راه و چفیه نشسته}

- ناقلا ! تو که همش عکس با نون پنیر می گرفتی ...این جا که 10 جور غذا درس کردی....ما خداییش راضی نبودیم به این کار ها...

- ببین ما واسه  مهمون خودکشی می کنیم ...خداییش تعارف کنید دلگیر می شم ...بسم الله شروع کنید...

{ دانیل خودش رو به محمود نزدیک کرده و در گوش او می گوید :}

- حالا محمود یه چیزی میگم جایی درز نکنه ها ...ماه پیش هوگو مارو تولد نوش دعوت کرده ما پا شدیم رفتیم ...مورالز و زنش هم اومدن ...حالا هی بشین ..هی بشین ...آخرش ساعت 11 زنگ زده از بیرون هات داگ اوردن....

 اصن مارو میگی ....

- بیخیال ...ولش کن ...این ونزوئلیاییا نون کورن....

 یکشنبه – ساعت 4 بامداد

- پاشو پاشو اذونه!

- بیخیال بابا ...اینجا چقدر زود اذون می گن ....اونجا ساعت 12 اذون میگن ...جون داداش خیلی داغونم بذار بخوابم ...دیشب اون چی بود دادی به ما ؟ دوغ بود ؟چی بود؟ عمله خفه کن بود....اسب به زانو در میاره ...نابودم کرد...

- نمی شه باید پاشی بخونی ! کسی که چفیه میندازه مگه میشه نماز نخونه...؟ پاشو آفتاب زد...ما از آدم بی نماز خوشمون نمیاد...

 یکشنبه – 12 ظهر – باغ لواسون

 خانوم ارتگا: دنی! بیا پایین از درخت ...می افتی کا دستمون می دیا

{ دانیل در حالیکه تمام صورتش را قرمز کرده مشغول خوردن است}

دانیل: زن  بیا اینجا ...چادرتو بگیر میخوام بتکونم....

- می بینی تورو خدا آقا محمود ! شانس مائه دیگه ...عین بچه ها می مونه... ولی چی کار کنم باز میگم پدر بچه هامه ...

- ای بابا خانوم ارتگا ...شما دیگه سنی ازت گذشته باید مدارا کنی ...

- آخه چقدر؟ ماه پیش دروغکی به من میگه می خوام برم سازمان ملل ...بعدا فهمیدم آقا با مورالز و چاوز پاشدن رفتن مکزیک موج سواری ....

{ دانیل از درخت پایین می پرد و چفیه را که پر از شاتوت است راباز می کند}

-بیاییید ...بیااااید ...جان تو عجب تمشکای بزرگیه ....

- تمشک؟ دهاتی اینا شاتوته ...بدبخت اون ملت ...

دوشنبه – فرودگاه مهر آباد

 دانیل خیلی خوب کاری کردی اومدین ...هم ما دلمون وا شد هم بچه ها همدیگرو دیدن ....خلاصه خیلی فاز داد....

- آخ من قربون اون قد و بالات برم محمود...چقدر هم این لباس سرخپوستی بهت میاد ...عین رییس قبیله ها شدی

{ محمود یک تار سبیل دانیل را می کند و لای دستمال کاغذی می گذارد }

- اینو نگه می دارم به حرمت رفاقتمون...

- آخ من فدای تو ...اصلا همشو بکن ...آقا بابت همه چی ممنون ...خیلی زحمت افتادی ...

- بابا این حرفا چیه؟ یه خرده خرت و پرت واستون گفتم گرفتن گذاشتن تو چمدون ..یه کم لواشک و گلاب و سوهان و جا نماز تسبیح ....یه چنتا هم کاپشن گذاشتم ...واستون ساندویچ هم گذاشتم تو کیسه ....کتلت هست ...فلافل هم هست ..بده بچه ها بخورن دلشون ضعف نره ...

 {محمود دانیل رو در آغوش میکشه و محمود از پله های هواپیما بالا رفته تا دانیل را بدرقه کند}

- باشه دیگه محمود برو دیگه هواپیما می خواد بره...اگه دیر بره قزافی تیکه بارمون می کنه ...حالا یه هواپیما اجاره کرده ...برو

- جان سیبیلات نمی تونم دل بکنم ....خرابتم ...

- برو دیگه محمود جان ...پله هارو می خوان ببرن ...برو

- نمی خوام برم ....من هم میام

- نمی شه که عزیزم ...برو ...خودم زنگ می زنم پاشید بیایین

{ محمود از پله ها پایین می آید و خیره به هواپیماییست که در افق اوج می گیرد ...دانیل سرش را از پنجره بیرون کرده و چفیه را تکان می دهد...هواپیما دور و ناپدید می شود}.

 

 

داستان یک زندگی ( جویندگان عاطفه)

سعید قرقی لوطی گذر فیل خونه و یکه بزن محله قنبر علیخان بعد از گذراندن تحصیلات خود در مقطع ابتدایی برای ادامه تحصیلات خود با اخذ پذیرش از مقطع راهنمایی به مدرسه کمال پا می گذارد . ولی در آنجا به علت اینکه معلم او را از کلاس اخراج کرده در پایان ساعت با چابکی در برابر دیدگان شاگردان مدرسه، کلاه گیس معلم را از سر او برداشته و می گریزد ... سعید بسیار زود در می یا بد که مدرسه پاسخگوی نیاز او نیست و لاجرم برای همیشه از درس و مدرسه خداحافظی می کند . در همین روزها سعید با خالکوبی یک قرقی بر بازوی راست خود به سعید قرقی معروف می شود . سعید سالها پیش پدر خود که راننده ساده ای بیش نبوده در یک تصادف دلخراش رانندگی در جاده رباط کریم از دست داده است از اینرو سعید از کودکی  تنفر عجیبی از نام کریم داشته و حتی یکبار پسر همسایه که نامش کریم بوده را با تطمیع به باغهای اطراف کشانده و در آنجا با ناخن گیر سر الت تناسلی وی را مجروح می کند . دوران نوجوانی سعید پیوسته به در گیری با اوباش محلی سپری می شود و سعید از این رهگذر برای خود کسب نام می کند در همین سالهاست که سعید با هاشم حلبی آشنا می شود . هاشم حلبی جیب بر جوانیست که عرصه فعالیت او ایستگاههای مترو است . هاشم هرگز پدر و مادر ی نداشته و مهارت خود را مدیون پدر خوانده و پیشوای معنوی خود کاظم تراولتا است .سابقه آشنایی این دو به ایستگاه متروی شهید همت باز می گردد آنگاه که سعید ، هاشم را از چنگال پلیس رهانیده و پس از آنست که هاشم به گونه ای هم مرید و هم نوچه سعید می شود. هاشم ، قرقی را تشویق به ادامه پیشه جیب بری می کند لیکن سعید که به شدت این پیشنهاد را در تضاد با آموزه های خود می یابد از این پیشنهاد سر باز می زند. به ناچار آن دو برای کسب در آمد و با استفاده از ارتباطاتی که هاشم با مافیای دستفروشهای سعادت آباد می گیرد موفق به ورود به عرصه دستفروشی کبریت خانواده و بالش بادی محافظ گردن می شوند . آندو برای اجاره محل فعالیتشان روزی چهل هزار تومان به رییس صنف می پردازند.سعید و هاشم با حاصل دسترنج خود شبها به رستوران بوف شعبه لاله زار می روند و در آنجاست که سعید فریفته رقاصه ای به نام " مستانه" می شود . سعید ماجرای عشق خود را با مستانه در میان می گذارد و مستانه نیز دلباخته سعید می شود . اما سعید خیلی زود در می یابد که صاحب بوف از مستانه پنج هزار تومان سفته گرفته است . از سوی دیگر مادر سعید موسوم به ننه سعید اصرار دارد که سعید با " فتنه "دختر دایی خود که در دانشگاه آزاد واحد قائنات پرورش کرم ابریشم می خواند و سخت سعید را دوست می دارد ازدواج کند . سعید از مستانه می خواهد که با او فرار کندو پس از آنکه سعید بر سر او آب توبه ریخت او را عقد کند . مستانه قبول می کند و از سعید می خواهد که به او اجازه دهد تا آخر عمر کنیزی او را کند و کهنه بچه هایش را بشوید . در همین احوالست که هاشم نوچه سعید در قرعه کشی موسسه مالی و اعتباری انصار برنده یک پژو 206 می شود وبه پاس جبران رفاقتهای قرقی با دادن سیویچ پژو به او از او می خواهد که با کارکردن روی ماشین در مسیر پاسگاه نعمت آباد به ساوه و بلعکس سفته های مستانه را وصول کند . اما به طور اتفاقی قرقی از میان حرفهای دانشجویان دانشگاه آزاد ساوه پی بی رازهایی در مورد زندگی گذشته مستانه می برد.......

                                                                                                         ادامه  دارد....